از: مرحوم حجت الاسلام والمسلمين موحدی ساوجی در سال ۱۳۵۴ وقتی دستگير و زندانی شدم، در زندان قصر، با آيتالله مهدی شاهآبادی همبند شدم. بندی كه من و شهيد شاهآبادی زندانی بوديم، بدرفتارترين مأموران را داشت كه زندانيان را آزار و شكنجه فراوان میدادند. وقتی كه میخواستند ما را شكنجه كنند، از آنجا كه فكر […]
از: مرحوم حجت الاسلام والمسلمين موحدی ساوجی
در سال ۱۳۵۴ وقتی دستگير و زندانی شدم، در زندان قصر، با آيتالله مهدی شاهآبادی همبند شدم. بندی كه من و شهيد شاهآبادی زندانی بوديم، بدرفتارترين مأموران را داشت كه زندانيان را آزار و شكنجه فراوان میدادند. وقتی كه میخواستند ما را شكنجه كنند، از آنجا كه فكر میكردند بزرگترين شكنجه برای يك روحانی، اين است كه ريش او را بتراشند، لذا ريش بنده را تراشيدند و روانه بند كردند.
وقتي وارد بند شدم، آيتالله شاهآبادي به محض مشاهده اين وضع، براساس روحیه عاطفی خود و نيز به واسطه شجاعت و شهامت فوقالعادهشان، عكسالعمل نشان داده و با علم به اينكه او را هم شكنجه میدهند، به مأموران پرخاش كرد و به اين عمل زشت آنان اعتراض نمود تا جايی كه او را نيز به نگهبانی بردند و محاسن ايشان را هم زدند.
افرادی كه به زندان میآمدند، عملكردهای متفاوتی داشتند. مثلاً عدهای حالت افسرده و پژمردگی پيدا میكردند و از اينكه به زندان افتادهاند نگران بودند و برخی تحت تأثير گروهکها قرار میگرفتند و تعهد اسلامی خود را از دست میدادند. شهيد شاهآبادی از آن دسته قليلی بود كه هم مرزهای عقيدتی و اخلاقی را حفظ میكرد و هم طوری برخورد مینمود كه مشخص میشد زندان با خارج زندان، برای ايشان فرقی ندارد و اصلاً سستی و رخوت و ضعف در ايشان راه نمیيافت. روحیه شاد و پرنشاط ايشان تأثير فراوانی در تقويت روحی زندانيان داشت.
نظرات