در سفر آخر، شب در پادگان شهید بهشتی اهواز، که در آن یکی از لشکرها، گویا لشکر ۲۵ کربلا مستقر بود، حضور یافتند. ما هنگام نماز مغرب و عشا رسیدیم. نماز مغرب و عشا را در آن جمع، بهجماعت اقامه کردند و قرار شد بعد از نماز سخنرانی داشته باشند. صحبت زیبایی داشتند و من […]
در سفر آخر، شب در پادگان شهید بهشتی اهواز، که در آن یکی از لشکرها، گویا لشکر ۲۵ کربلا مستقر بود، حضور یافتند. ما هنگام نماز مغرب و عشا رسیدیم. نماز مغرب و عشا را در آن جمع، بهجماعت اقامه کردند و قرار شد بعد از نماز سخنرانی داشته باشند. صحبت زیبایی داشتند و من بخشی از آن را که خاطرم مانده بوده، همان زمان یادداشت کردم. بعد از اینکه سخنرانیشان تمام شد، از طرف رزمندگان، بسیجیها و همه کسانی که آنجا بودند، برای اینکه با ایشان مصافحه و روبوسی بکنند، هجوم فوقالعادهای شد. جمعیت زیادی در محوطه باز آنجا جمع شده بود و ایشان حدود یک ساعتی صحبت كردند. بچهها ریختند دور ايشان که ایشان را ببوسند. البته برادرانی که آنجا مهماندار بودند، سعی میکردند افراد را از اطراف ایشان دور کنند، ولی ما میدیديم حتی گردن ایشان را جلو میکشیدند که ببوسند. این برادران فریاد میزدنند که بابا گردن ایشان را کَندید. شهيد در كمال تواضع فرمودند: «گردن که ارزشی ندارد، جانم مال اینهاست. بگذارید بیایند كه من آنها را ببوسم. چه اشکالی دارد؟ گردن هیچ ارزشی در راه این رزمندگان عزیز ندارد.»
بعد از اتمام سخنراني، به همان محلِ تبلیغات جبهه و جنگ برگشتیم. قرار بر آن شد که فردای آن روز، صبح زود به جزیره مجنون برویم و بازدیدی داشته باشیم. البته به خاطر وضعیت نامساعدی که جزيره آن روزها داشت، برادران اصراری نداشتند که ایشان به جبههها بیاید و حتی میگفتند که تشریف نبرید. ولی آقای شاهآبادی بهشدت اصرار داشتند كه بروند و با رزمندگان در خود جزیره دیدار کنند. یکی دیگر از نمایندگان مجلس شورای اسلامی که نماینده شهر زاهدان بود و متأسفانه من اسمشان را الآن یادم نیست، یکی از فرزندان ایشان و دو سه نفر از دوستان مسجدی و صمیمی شهید شاهآبادی، همراهمان بودند. ما صبح زود به طرف جفير حرکت کردیم که از آنجا به جزیره مجنون برویم.
راوی: مهدی چمران
نظرات