چشم اميد مردم جهان
اگرچه بار اول نیست که به موزۀ عبرت میآیم، حال و هوای بار اولی که به اینجا آمدم را فراموش نمیکنم. آن قسمت از زندان که زندانی وارد میشود، وسایلش را میگیرد و وارد میشود، بار اول، این صحنه خیلی برایم صحنۀ زندهای بود. لحظهای که احساس میکنیم یک روحانی وارد اینجا میشود، لباسهایش را […]
ایشان همانطوری که میدانید عضو شورای مرکزی جامعه روحانیت مبارز بودند و تا موقعی که شهید شاهآبادی در قید حیات بودند ما هیچ فاصلهای در صفوف مبارزان ندیدیم و ایشان خیلی با دقت این مسائل را زیر نظر داشتند و با نفوذی که بر همه این آقایان داشتند، هیچ وقت اجازه نمیدادند که شکافی بین […]
محبتهای شهید شاهآبادی به یاد ماندنی و خاطرهانگیز است. از قبل انقلاب که بچهها خیلی کوچک بودند، ایشان به فرزندان ما علاقه شدیدی داشتند. مدام آنها را تشویق میکردند و خیلی دوستشان داشتند. آن زمان اوایل زندگی ما بود که ایشان، همسرم، حاجآقا طباطبایی، را «طبا» صدا میزدند و ایشان را بسیار دوست داشتند. شهید […]
سر سفره غذا، من میگفتم سیم تلفن را بکشید و راحت غذا بخورید و بعداً جواب تلفن را بدهید. میگفتند: «ابداً!» ما گاهی پنهانی تلفن را از پریز میکشیدیم. اما وقتی زمان كوتاهی میگذشت و تلفن زنگ نمیخورد، ایشان میفهمیدند که ما یک کاری کردهایم و میگفتند: «اگر این کارها را بکنید تا جلوی فعالیتم […]
یک بار شهید شاهآبادی آمدند و گفتند: «پیرزنی طاق اتاقش خراب شده. من الان گرفتارم و نمیتوانم آن را درست کنم. شما یک رادیو یا چیز دیگری بخر که به او هدیه بدهم تا او دلش از من خوش باشد و بفهمد که من به فكر او هستم اما نمیتوانم آن کار را انجام بدهم.» […]
برای ما این مسئله عادی است که وقتی میخواهیم خیلی مراعات کنیم، نمیگذاریم ته ظرفمان غذا بماند. اما ایشان طوری ته ظرف را تمیز میکردند و نان در آن میکشیدند که نمیفهمیدیم آن ظرف شسته شده است یا نه! منظورشان از کاری که میکردند این نبود که تنها خودشان این کار را انجام دهند، بلکه […]