شش هندوانه با یک دست!
یک روزی که در قضیۀ بنیاد مستضعفان امام ناراحتی پیدا کردند، به نٌه نفر برای رسیدگی به آنجا مأموریت دادند که از جملۀ آنها اخوی ما بود. دورۀ اول نمایندگی مجلسشان بود و این مأموریت را هم پیدا کرد. وقتی به منزل ما آمد، به داداش گفتم که چرا این کار را قبول کردی؟ گفت: […]