من ساعت پنج صبح میرفتم خدمت آقاجانشان و درس صَرف را میگرفتیم، تصریف جامعالمقدمات. خیلی جالب بود. ایشان خیلی خسته بودند. اصلاً شبها خیلی دیر میآمدند منزل. خواب ایشان هم خیلی کم بود. شبها بعد از اینکه همه سرکشیهایشان به بیمارستان و کمیته را انجام میدادند، به منزل برمیگشتند. تقریباً برنامه درسی ما قبل از […]
من ساعت پنج صبح میرفتم خدمت آقاجانشان و درس صَرف را میگرفتیم، تصریف جامعالمقدمات. خیلی جالب بود. ایشان خیلی خسته بودند. اصلاً شبها خیلی دیر میآمدند منزل. خواب ایشان هم خیلی کم بود. شبها بعد از اینکه همه سرکشیهایشان به بیمارستان و کمیته را انجام میدادند، به منزل برمیگشتند. تقریباً برنامه درسی ما قبل از انقلاب مقدور نبود. فرزند ایشان قبل از انقلاب، وقتی که دوست خانوادگی بودیم، مرتب میگفتند که آقاجان رفتند زندان یا رفتند تبعید. در چنین بحبوحهای بحرانی بود و ما موفق نشدیم اصلاً قبل از انقلاب با ایشان کلاس داشته باشیم. بیشتر در این همین انتخابات سیاسی بودیم که به من اعلامیههای حضرت امام و نوار و کتاب ولایت فقیه را میدادند که ما تکثیر و پخش کنیم. چند جلد از کتابهایی که به ما میدادند و میگفتند که با دستنویسی بازنویسی کنید، شب تا صبح من با خواهرم و زهرا خانم مینشستیم و کتابهایی را که کمیاب بودند دستنویسی میکردیم. به این نحو تکثیر میکردیم، چون امکانات زیراکس (فتوکپی) را نداشتیم. بعد میرفتیم مدرسه و پخش میکردیم. به خاطر همین فعالیتها مشکلات زیادی برای ما به وجود آمد.
راوی: عروس شهید – خانم خسروی
نظرات