برادر باوفا

برادر باوفا
12 اردیبهشت 1402
50 بازدید

با آنکه از اخوی­‌های دیگر کوچک‌تر بودند، جای خالی پدر را برای ما خواهرها پر می­‌کردند. هرگاه مریض می‌­شدم، حاج‌آقا مهدی با همه تلاش‌­ها و گرفتاری‌­هایی که داشتند، به دیدنم می‌­آمدند و برایم خوراکی می­‌آوردند و می‌­گفتند خواهر بخور. ایشان خیلی بامحبت و اهل صله رحم و باوفا بودند. زبانم از شمردن همه محبت‌­هایی که […]

با آنکه از اخوی­‌های دیگر کوچک‌تر بودند، جای خالی پدر را برای ما خواهرها پر می­‌کردند. هرگاه مریض می‌­شدم، حاج‌آقا مهدی با همه تلاش‌­ها و گرفتاری‌­هایی که داشتند، به دیدنم می‌­آمدند و برایم خوراکی می­‌آوردند و می‌­گفتند خواهر بخور. ایشان خیلی بامحبت و اهل صله رحم و باوفا بودند. زبانم از شمردن همه محبت‌­هایی که می­‌کردند قاصر است. از زمانی که همسرم فوت کرد، خیلی بیشتر به ما رسیدگی می­‌کردند. برای فرزندانم هم پدر بود و هم مادر. ایشان نسبت به برادران دیگرم بیشتر مراقب حال ما بودند. البته حاج‌آقا نصرالله هم بودند، ولی بچه­‌هایم با شهادت حاج‌آقا مهدی واقعاً یک پدری را از دست دادند.

هنگام ازدواج دخترم، با ایشان صحبت کردند و برای­‌شان هدیه آوردند. به دختر و دامادم که پسر برادر دیگرم، حاج‌آقا روح‌الله است، توصیه کردند تا جوان هستید به مکه بروید. برای زیارت به سوریه رفته بودند که حاج‌آقا مهدی را آنجا دیده بودند و بقیه سفر را با هم بودند. آن‌­ها هم به توصیه برادر ما و دایی و عموی شهیدشان عمل کردند و به‌سرعت به حج واجب مشرف شدند. اخوی فردی بسیار صبور و تسلیم در برابر اوامر حق بودند. این‌­گونه بود که می­‌توانستند هم خود را بسازند و هم به دیگران کمک کنند.

راوی: حشمت‌الشریعه شاه‌آبادی – خواهر شهید

برچسب‌ها:, , ,