بیاندازه خوشاخلاق، اهل بگو بخند و باروحیه بودند. من حتی ناراحتی ایشان را نسبت به فوت فرزندشان ندیدم، ولی خودم خیلی متأثر شدم. هنوز هم که فکر میکنم، میگویم ایشان کجا قرار داشت؛ ما کجا؟ حرفهایشان خیلی بر ما تأثیر داشت. بعد از انقلاب، دولت به اخوی یك دستگاه ماشین بنز داده بود كه آن […]
بیاندازه خوشاخلاق، اهل بگو بخند و باروحیه بودند. من حتی ناراحتی ایشان را نسبت به فوت فرزندشان ندیدم، ولی خودم خیلی متأثر شدم. هنوز هم که فکر میکنم، میگویم ایشان کجا قرار داشت؛ ما کجا؟ حرفهایشان خیلی بر ما تأثیر داشت. بعد از انقلاب، دولت به اخوی یك دستگاه ماشین بنز داده بود كه آن را همینطوری در حیاط منزلشان گذاشته بودند و استفاده نمیکردند. اصلاً اهل زرق و برق نبودند. هر چند ماه یکبار میگفتند همه فامیل بیایند تا دور هم باشیم. به خانمشان گفته بودند عدس پلو و ماست و سبزی بپزید تا از مهمانان پذیرایی کنیم.
پدر بزرگوار ما همواره بر رعایت امر حجاب توسط بانوان بسیار تأكید میكردند و به ما میفرمودند که «راضی نیستم دختران و نوه هایم بدون جوراب مشکی از خانه بیرون بروند.» ما همیشه امر پدر را اطاعت کردیم. اخوی هم حرف پدر را میزدند. میگفتند حجابتان را رعایت کنید، بكوشید پیشرفت کنید، قرآن زیاد بخوانید. خلاصه، حرفهایشان را میزدند و خداحافظی میکردند. قبل از انقلاب، چون اكثر اوقات زندان بودند، میخواستیم ایشان را بیشتر ببینیم. خیلی اذیت میشدند، اما همیشه لبخند بر لبانشان بود.
راوی: حشمتالشریعه شاهآبادی – خواهر شهید
نظرات