بگذارید مرا ببوسند
در سفرهایی که ما میرفتیم، مخصوصاً در محلهایی که تجمع زیاد بود، بعد از سخنرانی معمولاً جوانان دور ایشان حلقه میزدند، میخواستند ایشان را ببوسند. عبا و عمامهشان از سرشان میافتاد، میکشیدند، ما جلوگیری میکردیم. ایشان به ما تشر میزدند، میگفتند: «اینها رزمندهاند، اینها در جبهه جانشان را از دست دادهاند، شما به خاطر یک […]