در سفرهایی که ما میرفتیم، مخصوصاً در محلهایی که تجمع زیاد بود، بعد از سخنرانی معمولاً جوانان دور ایشان حلقه میزدند، میخواستند ایشان را ببوسند. عبا و عمامهشان از سرشان میافتاد، میکشیدند، ما جلوگیری میکردیم. ایشان به ما تشر میزدند، میگفتند: «اینها رزمندهاند، اینها در جبهه جانشان را از دست دادهاند، شما به خاطر یک […]
در سفرهایی که ما میرفتیم، مخصوصاً در محلهایی که تجمع زیاد بود، بعد از سخنرانی معمولاً جوانان دور ایشان حلقه میزدند، میخواستند ایشان را ببوسند. عبا و عمامهشان از سرشان میافتاد، میکشیدند، ما جلوگیری میکردیم. ایشان به ما تشر میزدند، میگفتند: «اینها رزمندهاند، اینها در جبهه جانشان را از دست دادهاند، شما به خاطر یک عبا و یك عمامۀ من به اینها تشر میزنید؟ حق ندارید این کار را بکنید! بگذارید میخواهند من را ببوسند، بیایند ببوسند. کاری به اینها نداشته باشید. اینها آمدهاند جانشان را در طبق اخلاص گذاشتهاند. شما نگران این هستید که عبا و عمامۀ من از سرم افتاده است؟»
راوی: كامران كیقبادی، شاگرد شهید
نظرات