هر ازدواجی که قرار بود در بین بستگان ما صورت بگیرد، تا حاجآقا با داماد صحبت نمیکردند، خانواده عروس به این پسر، دختر نمیدادند. یا وقتی خانواده ما میخواست عروس بیاورد، تا ایشان با خانواده عروس صحبت نمیکردند، آنها به خودشان اجازه نمیدادند که با این خانواده وصلت کنند. با دیدن میفهمیدند که این داماد […]
هر ازدواجی که قرار بود در بین بستگان ما صورت بگیرد، تا حاجآقا با داماد صحبت نمیکردند، خانواده عروس به این پسر، دختر نمیدادند. یا وقتی خانواده ما میخواست عروس بیاورد، تا ایشان با خانواده عروس صحبت نمیکردند، آنها به خودشان اجازه نمیدادند که با این خانواده وصلت کنند. با دیدن میفهمیدند که این داماد چطور آدمی است. شناخت ایشان نسبت به افراد بالا بود. با یک بار صحبت میفهمیدند که مثلاً این فرد در چه سطحی است و چه افکاری دارد. بعد به خانواده طرف مقابل اطلاع میدادند. آنها هم به حرف آقا اطمینان داشتند. حتی اگر آقا جایی بودند یا مسافرتی بودند، صبر میکردند که وقتی آقا برگشت نظر بدهد. نه تنها برای ازدواج، بلکه برای هر کاری؛ برای انتخاب شغل، انتخاب درس یا کسانی که بر سر دوراهی بودند و نمیدانستند که چه کار کنند و…
در کل مشکلگشای همه فامیل بودند. در همین راستا هم یا ایشان را دعوت میکردند و میبردند، یا آنها پیش آقا میآمدند. آقا هم وقتشان را در اختیار آنها میگذاشتند، با آنها صحبت میکردند و آنها هم وقتی جوابشان را میگرفتند، میرفتند. از زمانی که ایشان شهید شدند، همه میگویند: «تنها بچههای شما نیستند که یتیم شدند، بلکه همه ما را یتیم کردند و کسی را نداریم که ما را راهنمایی کند.»
راوی: همسر شهید
نظرات