اولین خواستگاری

اولین خواستگاری
12 اردیبهشت 1402
61 بازدید

حقیقتاٌ اولین جایی بود كه خواستگاری می‌رفتم و غیر از ایشان به هیچ كس دیگری مراجعه نكرده بودم و موردی در ذهنم نبود. اصولاٌ با  اینكه ما سالیان قبل از انقلاب و بعد از انقلاب با ایشان ارتباط داشتیم، من حقیقتاٌ هیچ اطلاعی نداشتم كه ایشان دختری دارند یا ندارند. یك روز كه ما در […]

حقیقتاٌ اولین جایی بود كه خواستگاری می‌رفتم و غیر از ایشان به هیچ كس دیگری مراجعه نكرده بودم و موردی در ذهنم نبود. اصولاٌ با  اینكه ما سالیان قبل از انقلاب و بعد از انقلاب با ایشان ارتباط داشتیم، من حقیقتاٌ هیچ اطلاعی نداشتم كه ایشان دختری دارند یا ندارند. یك روز كه ما در لانه جاسوسی بودیم (چون من از آن دانشجوهایی بودم كه در لانه جاسوسی بودند) وقتی امام ناراحتی قلبی پیدا كردند و در محلی در بالای تجریش اقامت فرمودند، بنا شد كه در آن منزل در قالب یك جمعی مراجعه كنند و برای ایشان دعا كنند. من هم آنجا رفتم و به طور اتفاقی ایشان را آنجا زیارت كردیم.

آقازاده شهید شاه‌آبادی آنجا بودند. اتفاقی گفتند كه همشیره ما هم در لانه جاسوسی است. با وجود اینكه من چند ماه در لانه بودم، از این موضوع اطلاع نداشتم كه بعداٌ به طور اتفاقی به ما گفتند كه این یك تلنگری به ذهن می‌زد؛ چون من هم به سنی رسیده بودم كه می‌خواستم ازدواج كنم و به هر حال به فكر فرورفتم كه اقدامی كنیم، چون ایشان می‌تواند مورد خوبی باشد.

در همان ایام من هر هفته یك روز سحرگاه با آقای شاه‌آبادی در ارتباط بودم و ایشان در حسینیه‌ای كه نزدیك منزل‌شان بود، جلسه داشتند و موضوع این بود كه من مطالعه تاریخی و سیاسی داشتم و یك سری اخبار. خدمت ایشان می‌آمدیم و مسائلی را مطرح می‌كردیم و ایشان هم مطالبی مطرح می‌كردند كه ما استفاده می‌كردیم. پشت سر ایشان هم نماز صبح را می‌خواندیم و نیم ساعتی جلسه داشتیم بعد به منزل می‌آمدیم. وقتی این مطلب پیش آمد، من درنگ نكردم و استخاره كردم، خیلی خوب آمد. سوره‌ای آمد كه در مورد حضرت سلیمان صحبت می‌كند كه بلقیس را می‌گوید بیاورند و در اواسط سوره می‌گوید «انه بسم الله الرحمن الرحیم…» در جریان نامه‌ای كه می‌نویسد. و گفتند این استخاره بسیار خوبی است.

من هم بلافاصله در اولین جلسه‌ای كه با ایشان در سحر داشتم، موضوع را با ایشان مطرح كردم كه قضیه به این شكل است. ایشان خنده‌ای كردند. گفتند: «من كه پسندیدم. خودتان با هم صحبت كنید. اگر ایشان هم پسندیدند، حرفی نیست.» ما هم صحبت كردیم و بالاخره به تفاهم رسیدیم و خدا می‌داند كه تا آن زمان در فكر هیچ‌كسی نبودم و ایشان اولین و آخرین فرد مورد نظر من بود و خدا هم خواست و مراسم خیلی ساده‌ای برگزار شد.

راوی: عبدالعلی علی‌عسکری – داماد شهید

برچسب‌ها:, , , , , , ,