سخنان حجت‌الاسلام سعید شاه‌آبادی در مراسم رونمایی از تندیس شهید شاه‌آبادی در موزه عبرت (مهر ماه 1395)

سخنان حجت‌الاسلام سعید شاه‌آبادی در مراسم رونمایی از تندیس شهید شاه‌آبادی در موزه عبرت (مهر ماه 1395)
17 مهر 1402
455 بازدید

نمی‌دانم این چه تقدیری‌ست که در این مکان شکنجه‌هایش را باید پدر من بشوند و سخنرانی‌اش را باید من بکنم. به هر حال، وقتی با اخوی‌های دیگر وارد این منطقه شدم، یاد دوران‌هایی افتادیم که با مرحومه والده‌مان در این زندان‌ها دنبال آقاجون می‌گشتیم. بعد از پیروزی انقلاب چیزهایی را از زندگی پدرمان دیدیم که […]

نمی‌دانم این چه تقدیری‌ست که در این مکان شکنجه‌هایش را باید پدر من بشوند و سخنرانی‌اش را باید من بکنم. به هر حال، وقتی با اخوی‌های دیگر وارد این منطقه شدم، یاد دوران‌هایی افتادیم که با مرحومه والده‌مان در این زندان‌ها دنبال آقاجون می‌گشتیم.

بعد از پیروزی انقلاب چیزهایی را از زندگی پدرمان دیدیم که درس‌آموز بود، بیش از درس‌هایی که قبل از انقلاب داشتیم. آدمی در آن سن و سال، در کل شبانه‌روز سه ساعت بخوابد و بعد این‌گونه بدود. ایشان نماینده مجلس بود. نباید مسجدش را ول کند. این‌گونه نیست که در این مسجد صرفاً نماز بخواند و برود. مردم دورِ این محراب جمع می‌شوند و تا ده‌یازدهِ شب با او حرف می‌زنند. ارتباطات مردمی‌اش را از دست نمی‌دهد. از طرف دیگر کمیته، که اصلاً مدیریت کمیته انقلاب اسلامی در شأن شخصیت مجتهدی مثل ایشان نبود، تا ساعتِ یک، یک و نیم در کمیته بماند، بعد تازه سرکشی به بیمارستان‌ها شروع بشود.

این‌ها تازه مال آن روزهای محدود و معدودی‌ست که ایشان تهران است و روزهای اداری‌اش هم که اصل کار ایشان نمایندگی مجلس هست. بعد هم که تا دو روز تعطیلی در مجلس پیدا می‌کنند، این دو روز باید دست چند نماینده را بگیرند و تعدادی بسیجی و رزمنده را پیدا بکنند و یک مقدار هم هدایا از این‌ور و آن‌ور جمع کنند بروند جبهه. آن هم چه جبهه‌ای! خط مقدم! در همین سفر آخر، اردیبهشت 63، گفتند آقا نروید مجنون، مجنون زیر خط آتش است، خط مقدم است. گفتند: ببینم رزمنده‌های ما، بچه‌های ما، آنجا هستند یا نیستند؟ گفتند بله، هستند. ایشان هم گفتند من هم باید بروم.

برچسب‌ها:, , , , , , , , , , , , , ,