مادر شوهر

مادر شوهر
31 اردیبهشت 1402
91 بازدید

رابطه‌ام با يوماجون، مادرشوهرم، خیلی خوب بود. ما با هم زندگی می‌کردیم و مسئله‌ای هم در زندگی‌مان نداشتیم. با این‌که اوایل، این‌ها خیلی پُر رفت‌وآمد بودند و ماه رمضان تمام فامیل‌هایشان به منزل ما در قم می‌آمدند، من بچۀ کوچک داشتم و خرجمان یکی بود، اصلاً برایم این رفت‌و‌آمدها مسئله نبود؛ آنقدر که وقتی الآن […]

رابطه‌ام با يوماجون، مادرشوهرم، خیلی خوب بود. ما با هم زندگی می‌کردیم و مسئله‌ای هم در زندگی‌مان نداشتیم. با این‌که اوایل، این‌ها خیلی پُر رفت‌وآمد بودند و ماه رمضان تمام فامیل‌هایشان به منزل ما در قم می‌آمدند، من بچۀ کوچک داشتم و خرجمان یکی بود، اصلاً برایم این رفت‌و‌آمدها مسئله نبود؛ آنقدر که وقتی الآن به آن زمان فکر می‌کنم تعجب می‌کنم. مثلاً در يك لحظه اتاق ما پُر از پیرزن می‌شد و تمام این‌ها برای روزه‌خواری آمده بودند! و برای اینکه بنشینند و با یوماخانم صحبت کنند. همۀ آن‌ها هم قلیان می‌کشیدند. من هم بچۀ کوچک داشتم و در زندگی هم مثل الآن امکانات رفاهی نبود. مثلاً ما یخچال نداشتیم، سر و وضع زندگی ما خوب نبود و در آن شرایط سخت بود. نه زودپزی، نه چراغ‌گازی و نه هیچ چیز دیگر. همۀ کارها را خودمان انجام می‌دادیم. اما آن‌قدر علاقه و عشق داشتم که برایم مسئله نبود. حتی یادم است برای همۀ این پیرزن‌ها قلیان چاق می‌کردم. خود خانم هم بابت این قضیه ناراحت می‌شدند و می‌گفتند خودمان انجام می‌دهیم، شما زحمت نکشید. امّا من می‌گفتم: «نه، خوبیّت ندارد!» چون باید اين كار در آشپزخانه انجام می‌شد و باید پله‌ها را بالا و پایین می‌رفتند و برايشان سخت بود، من خودم این کار را انجام می‌دادم.

هیچ نوع مسئله‌ای با هم نداشتیم و ایشان هم سرپا بودند. اما بعداً که آقای شاه‌آبادی به زندان رفتند، در سال 41 و 42، از بس که در فراق حاج‌آقا گریه کردند و برای ایشان ناراحت بودند، چشم‌هایشان نابینا شد؛ چون یومّاخانم آقای شاه‌آبادی را خیلی دوست داشتند. موقعی که حاج‌آقا را تبعید کردند، وقتی می‌خواستیم برای دیدن آقا به بانه برویم، یومّاخانم را به منزل یکی از نزدیکان در قم برديم. از آنجا که نمی‌دیدند، دستشان را به دیوار می‌گرفتند و راه می‌رفتند. وقتی برگشتیم متوجه شديم كه یومّاخانم زمین خورده‌اند و صدمه دیده‌اند. ایشان را عمل هم کردیم، اما دیگر نتوانستند راه بروند و در رختخواب ماندند. هفت‌هشت سالی به همین شکل بودند و کمی قبل از پیروزی انقلاب به رحمت خدا رفتند.

كارهای همسرم برايم خيلی جاذبه داشت. به همین خاطر برای من خيلی چيزها سخت نبود. همه می‌گویند خانۀ حاج‌خانم شاه‌آبادی همیشه پر از مهمان بود. هر که این را می‌شنید می‌گفت واقعاً سخت است. اما هیچ‌کس نمی‌گوید وقتی وارد خانه می‌شدید حاج‌آقا چه برخوردی داشتند، چه روحیه‌ای داشتند، و چطور هر کاری از دستشان برمی‌آمد را انجام می‌دادند و چه کار می‌کردند. ایشان روحیه بالایی داشتند و این کارها برایشان دشوار نبود.

برچسب‌ها:, , , , , , , , ,