بعد از پیروزی انقلاب و اوایل برقراری نظام جمهوری اسلامی، من كه تازه دخترم ازدواج كرده بود، یك روز جمعه گفتم: «برادر جان، از نماز جمعه به منزل ما تشریف بیاورید.» ایشان گفتند: «من به شرطی میآیم که شما فقط عدسپلو بپزید.» من هم دوست داشتم از مهمانانم و عزیزانم پذیرایی خوبی کنم، ولی گفتم […]
بعد از پیروزی انقلاب و اوایل برقراری نظام جمهوری اسلامی، من كه تازه دخترم ازدواج كرده بود، یك روز جمعه گفتم: «برادر جان، از نماز جمعه به منزل ما تشریف بیاورید.» ایشان گفتند: «من به شرطی میآیم که شما فقط عدسپلو بپزید.» من هم دوست داشتم از مهمانانم و عزیزانم پذیرایی خوبی کنم، ولی گفتم ممکن است ایشان ناراحت شوند، چون اخلاقشان را میدانستم. به همین خاطر برای سفره فقط همان عدسپلو و ماست و سبزی و سوپ را درست کردم. حاج آقا مهدی با خانواده اینجا آمدند.
یعنی میخواهم بگویم ایشان تا این حد خاکی بودند و اصلاً روحیه و رفتارشان با زمان گذشته هیچ فرقی نکرده بود. بهقدری هم به فكر رسیدگی به كارهای مردم بودند كه بعد از ناهار، بلافاصله گفتند کار دارم باید بروم. شاید آنها جمعاً حدود دو ساعت خانه ما بودند.
راوی: حشمتالشریعه شاهآبادی – خواهر شهید
نظرات