یادم میآید یک بار به خاطر آن جوانی که داشتیم، مسیری را میرفتیم و روزهای را میخواستیم بگیریم. یک کیلومتری را رفته بودیم. خیال کردیم 20 کیلومتر شده! متوجه نبودیم. از آنجا 3-4 کیلومتر هم رفتیم. از ابتدا وصف نکرده بودیم و روزه خود را بهاصطلاح خودمان افطار کردیم. عصر آن روز آقاجون را دیدیم […]
یادم میآید یک بار به خاطر آن جوانی که داشتیم، مسیری را میرفتیم و روزهای را میخواستیم بگیریم. یک کیلومتری را رفته بودیم. خیال کردیم 20 کیلومتر شده! متوجه نبودیم. از آنجا 3-4 کیلومتر هم رفتیم. از ابتدا وصف نکرده بودیم و روزه خود را بهاصطلاح خودمان افطار کردیم. عصر آن روز آقاجون را دیدیم (ما ایشان را آقاجون صدا میکردیم). ایشان ما را دید و گفتیم که ما چنین کاری کردیم. اول خیلی برآشفت. بعد پرسید: «چرا؟ چه کار کردید؟ چرا اینطوری کردید؟»
گفتم که خب روزه بوده، 20 کیلومتر به حساب خودمان و این هم 4-3 کیلومتر، 5/22 کیلومتر بیشتر میشود. ایشان چون خیلی مقید بودند که منصوبان به ایشان احکام را خوب یاد بگیرند و دقیق یاد بگیرند، یک تنبیه بسیار شیرین برای ما داشتند. به من گفتند که اولاً تا مغرب روزهات را میگیری و بعد هم جریمه میشوی که قضای روزه را هم بگیری. حالا اگر تنبیه دیگری هم نمیکنم، خدا را شکر کن.
این قوانین کفاره خیلی جالب بود. ببینید با یک زبان شیرین که هنوز که 25-26 سال از این ماجرا میگذرد، وقتی میخواهم روزهام را افطار کنم، یاد شهید شاهآبادی میافتم که آقا یک روزی به من هم چنین حالتی را گفتند.
راوی: پرویز سیف جمالی – شاگرد شهید
نظرات