مادر حاجآقا، یومّاخانم، خانهای داشتند که میگفتند: «این منزل باید به دست اولاد ذکور باشد و من تا زنده هستم باید از آن استفاده کنند.» حاجآقا منزل را اجاره میدادند. اجارهاش خیلی ناچیز بود. خرجمان را فقط از اینجا تأمین میکردند و هیچ منبع مالی دیگری نداشتیم. اصلاً اجازه نمیدادند امکانات در منزل بیاید. در […]
مادر حاجآقا، یومّاخانم، خانهای داشتند که میگفتند: «این منزل باید به دست اولاد ذکور باشد و من تا زنده هستم باید از آن استفاده کنند.» حاجآقا منزل را اجاره میدادند. اجارهاش خیلی ناچیز بود. خرجمان را فقط از اینجا تأمین میکردند و هیچ منبع مالی دیگری نداشتیم. اصلاً اجازه نمیدادند امکانات در منزل بیاید. در همان حدی هم که در اختیارمان بود، خیلی استفاده نمیکردیم. از نظر مالی هم سطح بالا نبودیم. حتی سهم امام را هم قبول نمیکردند. چیزی هم به آن صورت نداشتند. میخواستند زندگیشان مقتصدانه باشد.
آن زمان که به روحانیها چیزی میدادند و سهمی داشتند، ایشان اصلاً آن سهم را قبول نمیکردند و نمیگرفتند. نماینده مجلس که شدند، از مجلس حقوق نمیگرفتند. اما مجلس حقوق را به حساب ریخته بود. یکدفعه متوجه شدند که الآن حقوق به حساب ایشان رفته. این شد که تصمیم گرفتند به مکه بروند. مقداری هم به من تعلق دادند و گفتند: «شما هم مستطيع شديد.» مرا هم با خودشان به مكه بردند، اما بعد از آن دیگر پول مجلس را نگرفتند.
راوی: همسر شهید
نظرات