جوان‌ها جلو بروند

جوان‌ها جلو بروند
13 اردیبهشت 1402
50 بازدید

از بچگی با آقا خیلی راحت بودم. شما چطور به هم سن و سال خودتان می‌رسید نشاطی به شما دست می‌دهد، ایشان هم با یک روحیه خیلی خوب، وقتی به ما می‌رسیدند، تمام غصه‌ها یادمان می‌رفت. من با اینکه سنم پایین بود و دختر بودم، در کمال عفت و حجاب، با حاج‌آقا این حالت را […]

از بچگی با آقا خیلی راحت بودم. شما چطور به هم سن و سال خودتان می‌رسید نشاطی به شما دست می‌دهد، ایشان هم با یک روحیه خیلی خوب، وقتی به ما می‌رسیدند، تمام غصه‌ها یادمان می‌رفت. من با اینکه سنم پایین بود و دختر بودم، در کمال عفت و حجاب، با حاج‌آقا این حالت را داشتم. در مسجد رستم‌آباد فرهنگ قدیمی داشتند. از بچگی با فرشته می‌رفتیم مسجد و از بزرگ‌ترها می‌ترسیدیم. خانم‌های پیر می‌گفتند خانم‌های جوان و بچه‌ها بروند عقب و بچه‌ها را به مسجد راه ندهیم؛ فقط پیرزن‌ها باید جلو باشند. از زمانی که شهید شاه‌آبادی به رستم‌آباد تشریف آوردند، همه چیز عوض شد. ما به آرزویمان رسیدیم. می‌گفتند: بزرگ‌ترها، پیرزن‌ها و پیرمردها بسیار محترمند، ولی این‌ها هر چه می‌خواستند بشوند شده‌اند! باید جوان‌ها جلو بروند.» من چهار تا بچه کوچک داشتم. شهید شاه‌آبادی توجه داشتند به اینکه خانم‌ها مبلّغ بشوند؛ یعنی در تربیت خانم‌ها به این هدف برسند.

راوی: فرشته عرفاتی

برچسب‌ها:, ,