«نباید همینطور زندگی را ادامه بدهیم و فکر کنیم اگر کاری داریم، باید از دیگر کارها بیخبر باشیم.» این را میگفتند و واقعاً هم همینگونه زندگی میکردند. همیشه به بچهها میگفتند: «درس بخوانید و تلاش کنید. زمان تفریح هم به کار منزل برسید. زمان تفریحتان ننشینید و کاری نکنید. بدوید، فعالیت کنید، خرید کنید و […]
«نباید همینطور زندگی را ادامه بدهیم و فکر کنیم اگر کاری داریم، باید از دیگر کارها بیخبر باشیم.» این را میگفتند و واقعاً هم همینگونه زندگی میکردند. همیشه به بچهها میگفتند: «درس بخوانید و تلاش کنید. زمان تفریح هم به کار منزل برسید. زمان تفریحتان ننشینید و کاری نکنید. بدوید، فعالیت کنید، خرید کنید و بعد سراغ کار خودتان بروید.» روش کار خودشان هم همینطور بود. زمانی که از کار و مطالعه و… خسته میشدند، به آشپزخانه میآمدند و میگفتند: «چه کار دارید؟ بگویید تا انجام دهم.»
اگر وسیلهای خراب میشد که نمیدانستیم چه کارش کنیم، بازش میکردند و درستش میکردند. از هیچکسی برای تعمیر وسایل خانه کمک نمیخواستیم. کارهای دیگر منزل را هم خودشان انجام میدادند. زمانی هم که کار میکردند، باز به بچهها درس میدادند: «بچهها، کاری نکنید که از هر چیزی بیخبر باشید. سعی کنید از هر چیزی سردربیاورید که چطور کار میکند و چه استفادهای از آن میشود، بعد به نحو احسن از آن استفاده کنید. اینگونه به همدیگر یاری بدهید. زندگیتان را بدون اینکه بفهمید چطور روز شب شد و چه اتفاقی افتاد، نگذرانید. طوری زندگی نکنید که از همهچیز ناآگاه باشید.» خودشان هم در هر کاری بهترین بودند. ما تعجب میکردیم که مثلاً دورۀ این کار را کجا دیدهاند که در آن کار از استاد آن استادتر بودند.
راوی: همسر شهید
نظرات