برای اولین بار كه ایشان از ماهشهر به تهران آمدند، به من فرمودند: «از من دعوت كردهاند كه به مسجد رستمآباد بروم. به نظر شما چطور است؟ بروم یا نه؟» به ایشان گفتم: «آن مسجد خالی است و واقعاً نیاز است به شما. ولی جایگاهی است كه میتوان در آنجا خدمت كرد.» ایشان به آنجا […]
برای اولین بار كه ایشان از ماهشهر به تهران آمدند، به من فرمودند: «از من دعوت كردهاند كه به مسجد رستمآباد بروم. به نظر شما چطور است؟ بروم یا نه؟» به ایشان گفتم: «آن مسجد خالی است و واقعاً نیاز است به شما. ولی جایگاهی است كه میتوان در آنجا خدمت كرد.» ایشان به آنجا تشریف بردند. روزی به یاد دارم شهید محلاتی گفت: «من میخواهم كه شما به مسجد بنده بیایید.» برادرم به من گفتند: «صلاح میدانید؟ اگر صلاح میدانید، با هم برویم.» با هم قرار گذاشتیم نزد شهید محلاتی برویم. آشنایی پیدا كردند و نتیجۀ این آشنایی، دوستی صمیمانه بین این دو بزرگوار شد. هر دو همدیگر را صمیمانه دوست داشتند؛ هم آقای محلاتی و هم اخوی بنده. فعالیتهای ایشان بهقدری سریع و گسترده بود که چندی نگذشت كه در مسجد رستمآباد ایشان را به عنوان مخالف دستگاه آن روز شاه گرفتند و به زندان قصر بردند.
راوی: برادر شهید- آیتالله نورالله شاهآبادی
نظرات