10 اردیبهشت 1402
50 بازدید
یک بار شهید شاهآبادی آمدند و گفتند: «پیرزنی طاق اتاقش خراب شده. من الان گرفتارم و نمیتوانم آن را درست کنم. شما یک رادیو یا چیز دیگری بخر که به او هدیه بدهم تا او دلش از من خوش باشد و بفهمد که من به فكر او هستم اما نمیتوانم آن کار را انجام بدهم.» […]
یک بار شهید شاهآبادی آمدند و گفتند: «پیرزنی طاق اتاقش خراب شده. من الان گرفتارم و نمیتوانم آن را درست کنم. شما یک رادیو یا چیز دیگری بخر که به او هدیه بدهم تا او دلش از من خوش باشد و بفهمد که من به فكر او هستم اما نمیتوانم آن کار را انجام بدهم.» بنابراین از راه دیگر دل او را خوش میکردند. میگفتند: «اینها نباید بعد از اینهمه شهید دادن و بعد از اینهمه رنج کشیدن از دست ما رنج ببرند و از ما ناراحت باشند.»
راوی: همسر شهید
نظرات