شهید شاهآبادی زمانی که خیلی از کار خسته میشدند، وقتی را قرار میدادند که بنشینند اخبار گوش کنند یا نوار گوش کنند یا به درس بچهها میرسیدند. به بچهها میگفتند شما بگویید تا من بشنوم، و همان زمان گوش میدادند و تا آنجا که درست میگفتند ایشان خواب بودند؛ همین که غلط میگفتند، آقا متوجه […]
شهید شاهآبادی زمانی که خیلی از کار خسته میشدند، وقتی را قرار میدادند که بنشینند اخبار گوش کنند یا نوار گوش کنند یا به درس بچهها میرسیدند. به بچهها میگفتند شما بگویید تا من بشنوم، و همان زمان گوش میدادند و تا آنجا که درست میگفتند ایشان خواب بودند؛ همین که غلط میگفتند، آقا متوجه میشدند و بیدار میشدند.
خیلی تعجب میکردیم و میگفتیم : «آقاجون! شما که خواب بودید!» ایشان میگفتند: «وقتی یک چیز روال طبیعی خودش را دارد من آرامش دارم. همین که به غلط میرسد ناراحت میشوم.»
زمانی که ایشان می خواستند بخوابند و بچهها سروصدا میکردند میگفتند: «چیزی به آنها نگویید، بگذارید بازی کنند.» اما وقتی این بچه به آن بچه حرف زشتی میزد، بیدار میشدند و با آنها دعوا میکردند. ما تعجب میکردیم که این چه خوابی است و چطور است که در عالَم خواب میتوانند همه چیز را مدیریت کنند. اصلاً خوابشان اینطور نبود که از همه بیخبر باشند، از همه دور باشند. همیشه همه را زیر نظر داشتند.
راوی: همسر شهید
نظرات