زندگی خوش و بامحبتی برای ما درست كرده بودند. انگار خانه برای ما باغ بود؛ يعنی هر كجا كه میرفتيم بلافاصله دلم میخواست به منزل خودمان برگردم. هميشه در نشاط بودند. جوری برای ما جا انداخته بودند كه نماز شب را راحت میخوانديم. گرچه برايمان مشكل بود يا اينكه خسته بوديم، باز نماز شب را […]
زندگی خوش و بامحبتی برای ما درست كرده بودند. انگار خانه برای ما باغ بود؛ يعنی هر كجا كه میرفتيم بلافاصله دلم میخواست به منزل خودمان برگردم. هميشه در نشاط بودند. جوری برای ما جا انداخته بودند كه نماز شب را راحت میخوانديم. گرچه برايمان مشكل بود يا اينكه خسته بوديم، باز نماز شب را میخوانديم. به اسراف نكردن مقيد بودند. میگفتند بايد از تشريفات گريزان باشيم. البته اينها را تحميل نمیكردند که پذيرفتنش برايمان سخت باشد، بلكه طوری آن را برای ما حلاجی میكردند كه وظيفه ماست و بايد در مقابل نعمتهای خداوند اينطور باشيم؛ يعنی برای ما حقيقت را میشكافتند كه خودمان مايل میشديم اين كار را انجام دهيم.
مثلاً نمیگفتند من پول ندارم كه زيادی خرج كنم يا نمیگفتند كه نمیتوانم اسراف كنم و…، بلكه میگفتند: «پول دارم و میتوانم انجام دهم. ولی وظيفه ما اين است كه با كمترين امكانات در مقابل ملتی كه اينطور زجر میكشند زندگی كنيم، مبادا اينها ببينند و غبطه بخورند و برای ما بد باشد.» با گرفتن يك ماشين رختشويی مخالف بودند. میگفتند: «کسانی هستند كه حتی تشت ندارند كه در آن رخت بشويند، صابون ندارند، و حالا شما میخواهيد ماشين رختشويی داشته باشيد؟» و حاضر نبودند كوچكترين امكانات روز را در منزل داشته باشند، با اينكه بيشترين رفت و آمد را داشتند.
راوی: همسر شهید
نظرات