کاش زودتر میآمدی
30 اردیبهشت 1402
آنقدر برایم احترام قائل بود که گاهی سوءاستفاده هم میکردم! البته برای خودش بود. با آنهمه مشغله و فعالیت تمامنشدنیاش، میخواستم شده ثانیهای استراحت کند. دل من هم تنگ میشد خب. گفتم: «شما که دوازده شب به بعد میآیید، صدای ماشین در خانه میپیچد و اعصابم به هم میریزد. یا زودتر بیایید، یا اصلاً نیایید […]