نان امام و حلیم مشعباس
11 اردیبهشت 1402
حدوداً دهساله بودم. سال 1346 به همراه پدرم، دو نفری، در ایام عاشورا به یکی از روستاهای دماوند رفتم؛ روستایی به نام کیلان، حوالی آب سرد دماوند. در ذهنم است که ایام عاشورا مصادف با تعطیلات نوروز یا تعطیلاتی بود که من مدرسه نمیرفتم. واقعۀ عاشورای آن سال را بسیار در خاطر دارم. ایشان در […]