صحبتهای حمید شاهآبادی در مراسم رونمایی از تندیس
کارهای فرهنگی ما در کنار ایشان از نمایشگاه کتاب برای شهید مطهری شروع شد. بعد برای بزرگان دیگر نمایشگاه گذاشتیم و کمکم کلاسهایی را در محلههای پایین برگزار کردیم که نهایتاً به تشکیل «انجمن اسلامی الغدیر» ختم شد و در نهایت حوزه شهید شاهآبادی در دل آن شکل گرفت. درواقع پدر هیچوقت در محله پایین […]
حقیقتاً خودشان روی احساسی که از بچهها میگرفتند و روحیهای که خودشان میگرفتند تأکید داشتند. جملاتی که شب عملیات، جوانها به پیرها میگویند: «شما چشم وچراغ ما هستید. شما نباید بروید. باید باشید، ما برویم.» آن وقت پیرها به جوانها میگویند: «نه، شما اول زندگیتان است. ما عمرمان را کردهایم و بیشتر عمرمان در فضای […]
مادر ما سخت میگرفت. هر بار که آقاجون از زندان بیرون میآمدند، تمام تلاشش را میکرد که دیگر آقاجون به آن مسجد نرود. یکی به این خاطر که پر از ساواکی بود؛ حرف میزدی، بلافاصله دست ساواکی بود. از طرف دیگر میان مریدها و مسجدیها، خیلی آدمهای علیهالسلامی هم پیدا نمیشد. آقاجون میرفتند زندان، یک […]
خیلی رژیم سفاک بود. بابت همهچیز میزدند. آقاجون چند بار شناسنامه المثنیشان گم شده بود و شناسنامه دیگری گرفته بودند. مأمور داخل خانه آمده بود و میان کتابها شناسنامه را پیدا کرده بود. طرف آنقدر بیسواد بود، پدرم را میزد و میگفت: «تو چرا چند تا شناسنامه المثنی داری؟!» پدرم میگفت: «خب گم شده بود. […]
خدا را شاهد میگیرم، بدون ذرهای مبالغه، گاه از پدر تا روزی سیزده سخنرانی میدیدم؛ آنقدر که گاه به عنوان یک آدمی که مینشستم کنارشان یا بغل ایشان بودم، خسته میشدم. شهید بزرگوار تأکید میکردند که «بچههای یک گردان را نیاورید به گردان دیگر. من اینجا صحبت میکنم و میروم برای آنها هم همین صحبت […]
ویژگی دیگر پدر تواضع و فروتنی بیش از حد ایشان بود. خیلی وقتها موقعیت پیش میآمد که خود ایشان سخنرانی کنند، ولی اگر فردی همراهشان بود، حتی اگر مردم او را نمیشناختند، پدرم او را برای سخنرانی معرفی میکردند. راوی: حمید شاه آبادی
ایشان در بین خواص بسیار نفوذ داشتند. وقتی از ایشان میپرسیدیم: «چرا در مجلس درباره لوایح صحبت نمیکنید»، میخندیدند و میگفتند: «آقایان هستند و حرف میزنند!» واقعیت این بود که خیلیها، از جمله مرحوم موحدی ساوجی، بسیار به پدر ارادت داشتند و معمولاً ابتدا با ایشان مشورت و بعد از موافقت یا مخالفت ایشان با […]
ایشان اصلاً استقرار نداشتند و آن هم از شدت اخلاص و علاقهای بود که داشتند. شئون خودشان را در نظر نمیگرفتند و بیشترین فضای کاری را فراهم میکردند که برای جایی که آمدهاند بیشترین منشأ اثر باشند. دنبال اسم و رسم و این حرفها مطلقاً نبودند. این شرایط دیگر برای همه جا افتاده بود؛ یعنی […]
ایشان به سنگرها میرفتند و با رزمندگان صحبت میکردند. گاهی حتی این دیدارها آنقدر طولانی میشد که برنامۀ سخنرانی به هم میخورد. خیلی خودمانی و دوستانه صحبت میکردند و هیچ فاصلهای بین ایشان و رزمندگان نبود. بسیار به جوانها علاقه داشتند و به تمام سؤالات آنها بادقت جواب میدادند. معمولاً هم در جبههها به جاهایی […]