کتابهای دستنویسی
من ساعت پنج صبح میرفتم خدمت آقاجانشان و درس صَرف را میگرفتیم، تصریف جامعالمقدمات. خیلی جالب بود. ایشان خیلی خسته بودند. اصلاً شبها خیلی دیر میآمدند منزل. خواب ایشان هم خیلی کم بود. شبها بعد از اینکه همه سرکشیهایشان به بیمارستان و کمیته را انجام میدادند، به منزل برمیگشتند. تقریباً برنامه درسی ما قبل از […]