مطالب

خانواده شما را خیلی دوست دارم

خانواده شما را خیلی دوست دارم

13 اردیبهشت 1402

حالا بنده خود را جزء مبارزان سینه‌چاک نمی­‌دانم؛ نه ادعا دارم و نه داشته­ام. من فردی عادی هستم كه علاقه‌­مند به تشکیلات و انقلاب و حضرت امام، به همه جهاتی که بوده هستم. یادم است بعد از شهادت اخوی از لندن آمدم[1] و خدمت حضرت امام رسیدم. امام فرمودند: «می‌­دانید که من خانواده شما را […]

خانواده امن

خانواده امن

13 اردیبهشت 1402

خانواده من که متوجه شدند با این خانواده‌ای که آشنا شده‌اند، خانواده‌ای کاملاً متدین و خوب و ویژه هستند، دیگر به‌راحتی اجازه می‌دادند من حتی شب‌ها هم منزل زهرا خانم بمانم. البته ایشان هم گاهی شب‌ها منزل ما می‌ماندند. رفت‌وآمد به این نحو ادامه داشت. حتی قبل از اینکه ما با هم وصلتی کنیم، ایشان […]

خالی‌هایی که پر نمی‌شود

خالی‌هایی که پر نمی‌شود

13 اردیبهشت 1402

شهادت ایشان شبیه یک زلزله برای خانوادۀ ما بود، یک تکان عجیبی خوردیم و من نمی‌توانم با آثار دنیایی تعبیر کنم. یک قیامت عُظمایی برپا شد وقتی که ایشان شهید شدند. عجیب ما احساس کردیم درست است که آدم باید تکیه‌گاهش خدا باشد، اما ما تکیه‌گاهمان را از دست دادیم. خیلی به ایشان وابسته بودیم […]

حال خوب روحانی

حال خوب روحانی

13 اردیبهشت 1402

خانواده شوهرم خیلی ساده و بی‌آلایش و خوش‌قلب و خوش‌فکر بودند. الآن هروقت آن‌ها را می‌بینم دلم شاد می‌شود و فکر می‌کنم خواهر ایشان خواهر خودم هستند. خیلی ساده و بی‌تشریفات و بدون هيچ تجملاتی هستند. کلاً خانوادۀ ایشان یک خانواده روحانی حقیقی بودند؛ خیلی ساده و مهمان‌دوست. و ایشان از بقیه افراد خانواده سر […]

چون شرارم لحظه‌ای آرام نیست

چون شرارم لحظه‌ای آرام نیست

13 اردیبهشت 1402

اولین ویژگی ایشان چالاکی و نشاط بود، به‌طوری که این ویژگی زبانزد خاص و عام بود. هر وقت دربارۀ جبهه کسی ایشان را دعوت می‌کرد، حاج‌آقا اصلاً برای‌شان فرق نمی‌کرد کیست و از کجا زنگ زده است. اگر وقت داشتند، بلافاصله راهی جبهه می‌شدند! آنجا هم که می‌رفتند، اصلاً یک‌جا بند نمی‌شدند و از تمام […]

چند كوه تا مسجد

چند كوه تا مسجد

13 اردیبهشت 1402

هنر شهید شاه‌آبادی در هر فرصتی، جذب جوانان بود. برای ما که در آن زمان شاید سن زیادی هم نداشتیم، عجیب بود. به بعضی از محله‌ها که وارد می‌شدیم، مسجد متروکه‌ای وجود داشت. نه تنها جوان‌ها از حضور در مسجد استقبال نمی‌کردند، بلکه اساساً مسجد فعال نبود. در یک دوره بسیار کوتاه یک‌ماهه یا بعضاً […]

چالاك

چالاك

13 اردیبهشت 1402

پدر بسیار شجاع و بی‌باک بودند. یک بار در جزیره مینو به جایی رسیدیم که فوق‌العاده ترسناک بود و می‌شد عراقی‌ها را با چشم غیرمسلح هم دید. پدر با لباس سفید روحانیت جوری از روی نهرها می‌پریدند که ما که جوان‌تر بودیم، نمی‌توانستیم! ایشان با چالاکی عجیبی حرکت می‌کردند و سنگر به سنگر می‌رفتند، حال […]

چادری‌های مشکوک

چادری‌های مشکوک

13 اردیبهشت 1402

یک بار هم در مسیری که به منزل ایشان می‌آمدم، ساواک مرا گرفت. خیلی هم اعلامیه همراه من بود. خاله ایشان، که خدا رحمتشان کند، یک مبارز  بی‌نظیر سیاسی و خیلی زِبل بودند. من هم تقریباً با راضیه خانم ارتباط داشتم و در این زمینه یک چیزهایی یاد گرفته بودم؛ مثلاً اینکه چه‌جوری از دست […]

جذب قلب

جذب قلب

13 اردیبهشت 1402

زمان حج، ما در کاروان بودیم و ایشان در بعثه امام بودند. با وجود اینکه روحانی کاروان ما اخوی گرامی حاج آقا نصرالله بودند، ایشان گاهی اوقات به ما سر می‌زدند. مخصوصاً در منا و عرفات با هم بودیم و ایشان با صحبت‌هایی که می‌کردند معلوم بود که واقعاً با خلوص نیت کار انجام می‌دهند. […]

تکیه‌گاه مطمئن

تکیه‌گاه مطمئن

12 اردیبهشت 1402

یادم می‌‌آید قبل از انقلاب به همراه دوستان‌مان یک گروه سیاسی ایجاد کرده بودیم که در راه روحانیت و پیرو امام بود و شاید علت اصلی آشنایی بنده با شهید شاه‌آبادی همین بود. آن زمان که این گروه را ایجاد کرده بودیم، جوان بودم و سن من کمتر از 20 سال بود. احساس من این […]