مطالب

کم‌خوابی یا بی‌خوابی؟

کم‌خوابی یا بی‌خوابی؟

30 اردیبهشت 1402

بعد از بازدید از آخرین سنگر که در خط مقدم بود، ظهر پس از بازید از آن‌ها، یک نیسان‌پاترولی هم هدایای مختلفی بسته‌بندی شده بود که تقویمی مصور به صورت مبارک حضرت امام بود که همراه با یک مقدار خوراکی‌هایی که بسته‌بندی شده بود، به یک‌یک رزمنده‌ها هدیه می‌دادند. دانه به دانه  با رزمندگان روبوسی […]

کتاب‌های دست‌نویسی

کتاب‌های دست‌نویسی

30 اردیبهشت 1402

من ساعت پنج صبح می‌رفتم خدمت آقاجان‌شان و درس صَرف را می‌گرفتیم، تصریف جامع‌المقدمات. خیلی جالب بود. ایشان خیلی خسته بودند. اصلاً شب‌ها خیلی دیر می‌آمدند منزل. خواب ایشان هم خیلی کم بود. شب‌ها بعد از اینکه همه سرکشی‌هایشان به بیمارستان و کمیته را انجام می‌دادند، به منزل برمی‌گشتند. تقریباً برنامه درسی ما قبل از […]

کاغذ زباله نیست!

کاغذ زباله نیست!

30 اردیبهشت 1402

فکر می‌کردیم برای همه عادت است که کاغذ را در سطل زباله بریزند و این کار مسئله‌ای ندارد. اما ایشان می‌گفتند: «این کاغذ است. آشغال نیست که در سطل زباله بریزیم.» جای مخصوصی را برای کاغذ قرار می‌دادند و می‌گفتند همه را در آن جمع کنید. حتی می‌گفتند تکه‌های سفید کاغذ باید استفاده شود. خودشان […]

کاش زودتر می‌آمدی

کاش زودتر می‌آمدی

30 اردیبهشت 1402

آن‌قدر برایم احترام قائل بود که گاهی سوءاستفاده هم می‌کردم! البته برای خودش بود. با آن‌همه مشغله و فعالیت تمام‌نشدنی‌اش، می‌خواستم شده ثانیه‌ای استراحت کند. دل من هم تنگ می‌شد خب. گفتم: «شما که دوازده شب به بعد می‌آیید، صدای ماشین در خانه می‌پیچد و اعصابم به هم می‌ریزد. یا زودتر بیایید، یا اصلاً نیایید […]

کار فرهنگی در کنار پدر

کار فرهنگی در کنار پدر

30 اردیبهشت 1402

کارهای فرهنگی ما در کنار ایشان از نمایشگاه کتاب برای شهید مطهری شروع شد. بعد برای بزرگان دیگر نمایشگاه گذاشتیم و کم‌کم کلاس‌هایی را در محله‌های پایین برگزار کردیم که نهایتاً به تشکیل «انجمن اسلامی الغدیر» ختم شد و در نهایت حوزه شهید شاه‌آبادی در دل آن شکل گرفت. درواقع پدر هیچ‌وقت در محله پایین […]

قَوّ عَلی خِدمَتِکَ جَوارِحی

قَوّ عَلی خِدمَتِکَ جَوارِحی

30 اردیبهشت 1402

امام خمینی (ره) كه مبارزات خودشان را شروع کردند، شهید شاه‌آبادی بالاترین وظیفه‌‌ها را  برای خود می‌‌دانستند؛ که کمک کنند به چنین شخصیتی که برایشان شناخته‌شده است. خیلی هم خوشحال بودند که این مبارزه را ايشان شروع کرده‌‌اند. چون مي‌‌دانستند كه تنها حضرت امام (ره) مي‌توانند اين كار را  به آخر برسانند و تحت تأثیر […]

قلب رقیق

قلب رقیق

30 اردیبهشت 1402

یادم است یک دفعه با ایشان به تبریز رفته بودیم. ایشان یک اُپل سفیدرنگ داشتند. آمده بودیم پایین که چیزی بخوریم. من همین‌جوری دستم را گذاشته بودم به در ماشین. شهید شاه‌آبادی آمدند و گفتند سوار شوید تا زود برویم و در ماشین را بستند. چهار تا انگشتم لای در ماند. هر کاری کردیم در […]

فنا در امام

فنا در امام

30 اردیبهشت 1402

اگر دو نصف شب به او تلفن می‌کردم، بیدار بود و جواب می‌داد. لذا شب شهادتش با آقای دکتر منافی بود. با او قرار گذاشتند که فردا در اهواز باشند، ولی فکر کرد تا صبح باید چه کار کند. به راننده‌اش گفت آقا من شما را برسانم اهواز. از اهواز به آقای دکتر منافی تلفن […]

فقط عدس‌پلو

فقط عدس‌پلو

30 اردیبهشت 1402

بعد از پیروزی انقلاب و اوایل برقراری نظام جمهوری اسلامی، من كه تازه دخترم ازدواج كرده بود، یك روز جمعه گفتم: «برادر جان، از نماز جمعه به منزل ما تشریف بیاورید.» ایشان گفتند: «من به شرطی می‌­آیم که شما فقط عدس‌پلو بپزید.» من هم دوست داشتم از مهمانانم و عزیزانم پذیرایی خوبی کنم، ولی گفتم […]

فقط خدمت به اسلام

فقط خدمت به اسلام

30 اردیبهشت 1402

واقعاً خودشان نمی‌خواستند نماینده شوند. این را مردم خواستند و از ایشان تقاضا کردند. اولاً مردم بدون هیچ چیزی به ایشان رأی می‌دادند؛ بعد هم مقام معظم رهبری، حضرت آیت‌‌الله خامنه‌ای و دیگر آقایان تقاضا کردند که شما قبول کنید. وگرنه، فقط می‌خواستند به اسلام خدمت کنند. یعنی می‌گفتند این هم یک خدمتی است. اخوی […]