یکی از نمونههای جانباختگی ایشان در مورد اسلام و جمهوری اسلامی این بود؛ آخرین شبی که زندگی کردند، با آقای دکتر منافی، وزیر بهداری، جلسه داشتند. بنا بود فردا بهاتفاق بروند به اهواز، ولی ایشان از آن مجلس که بیرون میآیند، به رانندهشان میگوید: «وقت داری برویم؟» راننده هم میگوید: «بله!» با همان ماشین میروند. […]
یکی از نمونههای جانباختگی ایشان در مورد اسلام و جمهوری اسلامی این بود؛ آخرین شبی که زندگی کردند، با آقای دکتر منافی، وزیر بهداری، جلسه داشتند. بنا بود فردا بهاتفاق بروند به اهواز، ولی ایشان از آن مجلس که بیرون میآیند، به رانندهشان میگوید: «وقت داری برویم؟» راننده هم میگوید: «بله!» با همان ماشین میروند. از همانجا به دکتر منافی تلفن میکنند که ما اهواز هستیم، شما خودتان را برسانید. اینکه رسانده یا نرسانده، نمیدانم. آقای مهندس چمران همراه ایشان بودند و بعضی از افراد دیگر که میخواستند صبح به جزیره مجنون بروند، نگذاشتند بعد از ظهر سوی خط بروند.
در شرایطی که «الموت یحرسک»! تا آن زمانی که مجال انسان هست، مرگ فرا نرسیده، انسان را مانع از این میشود که در دام مرگ بیفتد. آن زمانی که رسید، دیگر فایده ندارد. مثل اینکه آن حد مُجازی که بنا بود ایشان زندگی بکنند، در پیشگاه الهی در دنیا همان مقدار بود که در صبح بود. بعد از ظهر در اولین مرحلهای که پا به جزیره مجنون گذاشتند، با اولین خشابی که از توپخانه عراقیها حرکت کرد، تنها کسی که از آن جمع شهید شد، ایشان بودند. به هر حال، این آخرین لذتی بود که در این اواخر در سخنرانیهایی که برای جوانها میکردند، از پیشگاه خدا خواسته بودند: «خدایا شربت شهادت را به من بنوشان» که ایشان نوشید. به هر حال، این توفیقی بود که خداوند نصیبشان کرد.
راوی: برادر شهید – آیتالله نورالله شاهآبادی
نظرات