سرکوب نهضت حضرت امام و بزرگوارانی که راه امام را پیگیری میکردند توسط رژیم طاغوت، در سالهای دهه 50 به اوج خود رسیده بود. خفقان سنگینی در جامعه ما حاکم بود. حتی در درون خانوادهها هم فضای پلیسی و امنیتی آنچنان حاکم بود که افراد خانوادهها جرأت نمیکردند مسائل سیاسی را ابراز کنند. فضای رعب […]
سرکوب نهضت حضرت امام و بزرگوارانی که راه امام را پیگیری میکردند توسط رژیم طاغوت، در سالهای دهه 50 به اوج خود رسیده بود. خفقان سنگینی در جامعه ما حاکم بود. حتی در درون خانوادهها هم فضای پلیسی و امنیتی آنچنان حاکم بود که افراد خانوادهها جرأت نمیکردند مسائل سیاسی را ابراز کنند. فضای رعب و وحشت آنقدر سنگین بود که پدر به پسر و پسر به پدر اعتماد نمیکرد. جرأت نداشتند کوچکترین بحث سیاسی در درون خانواده مطرح شود. این ضربالمثل نقل محفلها بود که دیوار سوراخ داره، سوراخ موش داره و موش هم گوش داره. گروهها و جریانهای سیاسی هم اکثر سرکوب شده بودند. رژیم افراد اصلیشان را دستگیر کرده بود.
در درون سازمان مجاهدین آن زمان که بعداً منافق شدند، اختلافات ایدئولوژیک به وجود آمده بود و این سازمان به انحراف کشیده شده بود. بسیاری از علما و مجاهدان راه خدا دستگیر شده بودند. در واقع این اختلاف که در سازمان مجاهدین خلق به وجود آمده بود، منجر شده بود که یکسری سؤالها در ذهن جوانها به وجود آید که این ماجرا چه بوده است. و اینهایی که دَم از اسلام و دین میزدند، چطور شده که الآن مارکسیست شدند و تغییر موضع دادند؟! از فعالیتهای دینی و اسلام منحرف شدند و ماهیت مارکسیستی و الحادی به خود گرفتند. بنابراین در محافل مختلف آدمهای اندیشمند و صاحب نظر را که در فضای سیاسی فعالیت میکردند گیر میآوردیم و سعی میکردیم این پرسش را با آنها در میان بگذاریم تا بیشتر با مسائل سیاسی آن زمان آشنا شویم. تا اینکه در سال 52 ـ 51 در مجلسی که عروسی یکی از دوستان بود و شهید شاهآبادی هم در آن مجلس بودند، یکی از رفقا ایشان را غیر مستقیم به ما معرفی کرد و ما را هم به ایشان و در همان مجلس با هم قرار گذاشتیم. این مقدمه آشنایی ما با ایشان بود.
راوی: حسین فدایی
نظرات