شهید آیتالله شاهآبادی در اوایل ورود به روستای فشم، وقتی سراغ مسجد محل را از اهالی میگیرند، مکانی متروکه را نشانشان میدهند. با تلاش بسیار پس از دو روز، موفق به گشودن درش میشوند؛ مسجدی که کف آن بهقدری پستی و بلندی داشته که به عنوان مصلّی قابلیت استفاده نداشته. اما ایشان به همراه فرزند […]
شهید آیتالله شاهآبادی در اوایل ورود به روستای فشم، وقتی سراغ مسجد محل را از اهالی میگیرند، مکانی متروکه را نشانشان میدهند. با تلاش بسیار پس از دو روز، موفق به گشودن درش میشوند؛ مسجدی که کف آن بهقدری پستی و بلندی داشته که به عنوان مصلّی قابلیت استفاده نداشته. اما ایشان به همراه فرزند (تنها مأمومشان) تا یک ماه بهتنهایی به مسجد میرفتند، در حالی که هیچکس برای اقتدا به ایشان، به مسجد نمیآمد. ایشان در بازگشت به منزل، به خاطر احتیاط به سبب ناهمواری سطح مسجد، نماز را اعاده میکردند، ولی رفتن به مسجد را تعطیل نمیکردند. این جریان بود تا این که یک شب به سراغ جوان پهلوان و کشتیگیر محله میروند و با برقراری ارتباط با او و جوانان دیگر باب دوستی را میگشایند. سپس از همسر خود درخواست میکنند غذایی تهیه کنند و همراه با جوانان محله چندین شب متوالی به کوهنوردی میروند. آرامآرام پای آنان را به مسجد باز میکنند. تا این که پس از مدتی آمدن به مسجد و نماز خواندن یا تنها نماز خواندن، به شهید شاهآبادی علاقهمند میشوند و به ایشان اقتدا میکنند.
نظرات