يک روزی بنده در خدمت ایشان بودم و با یکی دو نفر از دوستان از تهران به قم میرفتیم. یادم نیست سر چه موضوعی و برای چه میرفتیم، اما با هم میرفتیم. بین راه ایشان بر اثر کمخوابی و ناخوابی خسته شده بود و طوری کمبود و کسری ناخوابی شب قبلشان زیاد بود که قبل […]
يک روزی بنده در خدمت ایشان بودم و با یکی دو نفر از دوستان از تهران به قم میرفتیم. یادم نیست سر چه موضوعی و برای چه میرفتیم، اما با هم میرفتیم. بین راه ایشان بر اثر کمخوابی و ناخوابی خسته شده بود و طوری کمبود و کسری ناخوابی شب قبلشان زیاد بود که قبل از رسیدن به حرم چشمهايش را روی هم میگذاشت. ایشان سرش را گذاشت روی زانوی من و من با ایشان شوخی کردم و گفتم: «آقای شاهآبادی، انصافاً در چهره شما نورانیتی مشاهده میشود که این چهره خیلی زیبنده شهادت است.» ایشان خندید و به من گفت: «خدا کند این آرزوی تو و خواسته تو تحقق پیدا کند و من شایستگی شهادت را داشته باشم.» یک چنين شخصیتی که خودش را وقف اسلام و مسلمانان و مردم و انقلاب کرده و خانه مسکونی خودش را برای تدریس حوزه علمیه به عنوان آغاز و شروع حوزه در اختیار طلاب و گروه دینی قرار میدهد و الآن خدا رحمتش کند و خداوند او را با انبیا و اولیا مشحور بگرداند.
راوی: حجتالاسلام جعفر شجونی
نظرات