پدرشان، آیتالله العظمی شاهآبادی، قبلاً در نجف درس خوانده بودند و خانمشان عرب بودند. عربها به مادر میگویند «یومّا». مادرشان هم اصلاً به اسم «یوماخانم» معروف بودند؛ یعنی مادر و تمام فامیل ایشان را به اسم خانم یوما میشناختند. در وصف مادر حاجآقا که نمیتوانم بگویم و نمیدانم چطور بگویم که حقشان را ادا کنم. […]
پدرشان، آیتالله العظمی شاهآبادی، قبلاً در نجف درس خوانده بودند و خانمشان عرب بودند. عربها به مادر میگویند «یومّا». مادرشان هم اصلاً به اسم «یوماخانم» معروف بودند؛ یعنی مادر و تمام فامیل ایشان را به اسم خانم یوما میشناختند. در وصف مادر حاجآقا که نمیتوانم بگویم و نمیدانم چطور بگویم که حقشان را ادا کنم. سطح فکرشان خیلی بالا بود. تكفرزند بودند و پدرشان هم خیلی ثروتمند بودند. بعد از فوت پدر هشت خانه به ایشان رسید. یوماخانم تمام هشت خانه را در راه خدا داد. هرکسی را که میدیدند نیاز دارد و زندگی سختی دارد، مثلاً فردی که طلاق گرفته و یا شوهرش فوت شده یا دختر پا به سنی که دوست دارد ازدواج کند را میدیدند، میآمدند و به همسرشان میگفتند که شما باید این فرد را به عقد خود درآورید. اینکه آقای شاهآبادی بزرگ چهار همسر عقدی داشتند، بیشترش با اصرار یوما خانم بود.
مرحوم حاج منصور خانم طلاق گرفته بود، چون مادرشوهرش گفته بود این زن در حد شوهرش نیست. انگار آن آقا خیلی سطحش بالا بود و خانم را مجبور کرده بود طلاق بگیرد. این خانم بعد از طلاق از نظر حیثیتی خیلی ناراحت بود. به اصرار به آقا گفته بودند که شما این خانم را بگیرید و اگر نمیتوانید عقد کنید، صیغه کنید. اما هرچیزی که به زن عقدکرده تعلق میگیرد به این خانم تعلق دهيد. آقای شاهآبادی به خانم میگفتند: «زن! چقدر مصیبت سر من میآوری! من نمیتوانم این ها را جوابگو باشم!» اما بیشتر مواقع زندگی آنها را خود خانم تأمین میکردند. آقای شاهآبادی بزرگ میگفتند: «چرا من را در مضیقه قرار میدهی؟! ازدواج مسئولیت دارد! شاید من نتوانم آنطور که خدا می خواهد جوابگو باشم.» اما حاجخانم ایشان را مجبور به این کار کردند.
این خانم را، که از نظر ثروت سطح بالایی داشتند و به دیگران کمک میکردند، اگر میديديد که چطور زندگی میکردند، چطور لباس میپوشیدند، چه چيزی میخوردند، تعجب میکردید. میگفتید شاید این فرد اصلاً آه در بساط ندارد. در صورتی که هشت باب خانه داشتند که اجاره داده بودند و همه را در راه خدا میدادند. گونهای زندگی میکردند که هیچوقت از کسی گلهمند نبودند. اگر کسی هم حرف نامربوطی میگفت، به روی خودشان نمی آوردند؛ انگار که نشنیدهاند! هر کار و خدمتی هم از دستشان برمیآمد، انجام میدادند. به هرکسی که میرسیدند و به هر نحوی که میتوانستند کمک میکردند.
راوی: همسر شهید
نظرات