اوایل سالهای آشنایی یک روز از همان محله رستمآباد شمیران به اتفاق ایشان پیاده آمدیم تا همین بلوار مهام در خیابان پیروزی. بعداً من متوجه شدم این پیاده آمدن ایشان برای چه بود؛ چون جزء گروههای مبارز بودند، علامتهایی را که در بعضی مسیرها بود بررسی میکردند و خبرِ سلامتی همگروهای خودشان به دست میآوردند. […]
اوایل سالهای آشنایی یک روز از همان محله رستمآباد شمیران به اتفاق ایشان پیاده آمدیم تا همین بلوار مهام در خیابان پیروزی. بعداً من متوجه شدم این پیاده آمدن ایشان برای چه بود؛ چون جزء گروههای مبارز بودند، علامتهایی را که در بعضی مسیرها بود بررسی میکردند و خبرِ سلامتی همگروهای خودشان به دست میآوردند. یکی از این چیزهایی که به ما یاد دادند میگفتند که آیا شما میدانید این کوچه بنبست است یا راه دارد؟ میدانید آدم از کجا باید بفهمد کدام کوچه بنبست است و کدام کوچه راه دارد؟ اگر موقعی مورد تعقیب قرار گرفتید، چگونه وارد کوچه بنبست نشوید که دستگیر شوید؟ ما هر چی فکر کردیم چیزی به ذهنمان نرسید! گفتند اگر این سیم تیر چراغ برق سر کوچه دو تا باشد، معلوم است کوچه بنبست است؛ اگر سه یا چهار تا بود، راه دارد؛ چون این برق ادامه پیدا کرده. یک فاز و یک نول رفته، یک سیم هم برای فاز شب رفته که چراغ را در مسیر روشن کند. ایشان اینچنین تیزهوشی داشتند که به ما این مسائل را یاد میدادند.
راوی: کامران کیقبادی (شاگرد شهید)
نظرات