یادم هست که اولین جلسه مهمانی در منزل یکی از همسنگرهای شهید شاهآبادی، جناب آقای موحدی ساوجی، بودیم. آن موقع درس عربی میخواندم. ایشان در حال بیرون رفتن از منزل بود، من سؤال درسی کردم. گویی هیچ مسئولیتی ندارد؛ مانند یک معلم دلسوز در کنار من نشست و تمام درس را به من راهنمایی کرد. […]
یادم هست که اولین جلسه مهمانی در منزل یکی از همسنگرهای شهید شاهآبادی، جناب آقای موحدی ساوجی، بودیم. آن موقع درس عربی میخواندم. ایشان در حال بیرون رفتن از منزل بود، من سؤال درسی کردم. گویی هیچ مسئولیتی ندارد؛ مانند یک معلم دلسوز در کنار من نشست و تمام درس را به من راهنمایی کرد. حتی یکی از آقایان اعتراض کرد: «آقا بلند شوید! این طلبهها یک سؤال دارند، ولی خیلی وقت میگیرند.» ایشان با بیتوجهی به اعتراض آقایان، نشست و تمام درس مرا راهنمایی کرد. آن لحظه برای من بسیار شیرین بود. اینکه این مرد بزرگوار، با آنهمه مسئولیت، وقتی یک آدم معمولی سؤال میکند، چطور مینشیند و وقت زیادی میگذارد، برایم بسیار شیرین بود. آنقدر خوب رسیدگی میکرد، ما سعی میکردیم هر مشکلی در جامعه وجود دارد به ایشان برسانیم.
راوی: خواهر همسر آقای طباطبایی
نظرات