شش هندوانه با یک دست!

شش هندوانه با یک دست!
20 اردیبهشت 1402
78 بازدید

یک روزی که در قضیۀ بنیاد مستضعفان امام ناراحتی پیدا کردند، به نٌه نفر برای رسیدگی به آنجا مأموریت دادند که از جملۀ آن‌‌ها اخوی ما بود. دورۀ اول نمایندگی مجلس‌‌شان بود و این مأموریت را هم پیدا کرد. وقتی به منزل ما آمد، به داداش گفتم که چرا این کار را قبول کردی؟ گفت: […]

یک روزی که در قضیۀ بنیاد مستضعفان امام ناراحتی پیدا کردند، به نٌه نفر برای رسیدگی به آنجا مأموریت دادند که از جملۀ آن‌‌ها اخوی ما بود. دورۀ اول نمایندگی مجلس‌‌شان بود و این مأموریت را هم پیدا کرد. وقتی به منزل ما آمد، به داداش گفتم که چرا این کار را قبول کردی؟ گفت: «چرا قبول نکنم‌؟» گفتم که نمی‌­رسی، با یک دست که نمی­توانی شش هندوانه برداری! گفت: «چرا، می‌­رسم.»

گفتم: «خب اگر می‌­رسی، چه بهتر. فقط من یک نمونه به دستت می‌­دهم، برو شما این کار را بکن. ما در پامنار سه تخته فرش از منزل بهائی‌­ها که بیت‌­المقدس آن‌­ها بود به دستمان رسید که هر سه قالی متعلق به تاریخ 105 هجری بود و هیچ نقیصه‌­ای به آن‌­ها وارد نشده بود. من آن‌­ها را به بنیاد مستضعفان داده­ام. شما برو ببین الآن آن‌­ها چه شده‌­اند.‌ از اینجا شما می‌­توانی خیلی مطالب را درک بکنی.

یکی دیگر هم کارخانۀ مشترک بین دو نفر بود که یکی از آن‌­ها طاغوتی بود و آن یکی یاقوتی. این طاغوتی فرار کرده، این یاقوتی هم متکفل. هم سهم آن طاغوتی و هم سهم خودش من­‌الاتفاق در بنیاد مستضعفان است. الآن متصدی بنیاد امور کارخانجات است. من به کارخانجات دیگر کار ندارم. شما برو سؤال کن سهم رفیقت که فرار کرده کجاست. و از اینجا ببین بقیۀ آن سهام را می‌­توانی درست کنی یا نه.»

رفت و بالآخره هم نتوانست کاری بکند و برگشت. ولی عجیب بود که رفت دنبالش. اخوی خیلی تلاش می‌کرد و خیلی هم دلسوز و رحیم‌­دل هم بود و خیلی دلش می‌­خواست خدمت بکند و فرصت هم نداشت. یعنی به این معنا که 24ساعت شبانه‌­روز برایش کم بود. خب خیلی هم فعالیت می‌­کرد در کمیتۀ امداد، کمیتۀ مرکزی، با آقای مهدوی کنی مشغول همکاری بود. در کمیته و شعبه‌­ای از کمیتۀ منطقۀ یک که در اختیاریه قرار داشت بود. در مسجد رستم‌­آباد نظر خودش بود و فعالیت فراوانی در آن منطقه  داشت و خیلی کار می‌­کرد. وقت برایش واقعاً کم بود.

راوی: برادر شهید- آیت‌‌الله نصرالله شاه‌‌آبادی

برچسب‌ها:, , , , ,