پنج شش سال با شهید شاهآبادی تفاوت سنی داشتیم و کلاس درسمان جدا بود. همیشه رفتارشان طوری بود که بچههای کوچکتر و بزرگتر از خودشان را جذب میکردند. همیشه اطرافش افراد کوچک و بزرگ بودند. نهایت سرگرمی را برای بچهها ایجاد میکرد، مخصوصاً اخوانی که همسن وی بودند. از اول بچگی اعتقاد شدیدی به اسلام […]
پنج شش سال با شهید شاهآبادی تفاوت سنی داشتیم و کلاس درسمان جدا بود. همیشه رفتارشان طوری بود که بچههای کوچکتر و بزرگتر از خودشان را جذب میکردند. همیشه اطرافش افراد کوچک و بزرگ بودند. نهایت سرگرمی را برای بچهها ایجاد میکرد، مخصوصاً اخوانی که همسن وی بودند. از اول بچگی اعتقاد شدیدی به اسلام داشتند. مرتب با ابوی به مسجد میرفتند. نمازشان را پشت سر ابوی میخواندند. همیشه سردستۀ بچهها بود؛ چه در حالت بازی، چه در حالت درس.
در تکیۀ حمام خانم، بازارچۀ امیر السلطنه زندگی میکردیم. جنب خانۀ ما قهوهخانۀ وقفی بود. پدر از اوقاف گرفت، در اختیار بچهها گذاشتش. هم بچههای ما و هم بچههای کوچه در آنجا بازی میکردیم. برادرم سردستۀ تمام بچههای کم سن و سال بودند. همیشه با بچهها رفتار ملایمی داشتند و بچهها جذب اخلاق وی میشدند.
هدف حاجآقا بیشتر این بود که جوانان محل را جمعآوری کنند و برای اینها کلاسهایی گذاشته شود؛ کلاسهای هنری، خطاطی، فرهنگی، حتی مذهبی. به این صورت که سفارش میکردند که نماز جماعت حتماً باشد. انگیزهشان این بود که مردم را به این گرایشها سوق دهند و خود ایشان هم مرتب سخنرانی میکردند. انجمن اسلامی الغدیر بسیار پا گرفته بود و در همین مهدیۀ شرق تهران بود و یک سالی هم فعالیت داشتند که بعد به حوزۀ علمیه تبدیل شد. از کودکی تا آخر عمر، خصلت جذب جوانان و کوچکترها در شهید شاهآبادی بود.
راوی: برادر شهید- حسن شاهآبادی
نظرات