سال ششم ابتدايی بودم. يک روز از مدرسه برگشتم ديدم كه بیخبر رختخوابهای خانه، مقداری كيف و كتاب، بند و بساط را پيچيدند و گفتند كه برويم. كجا؟ بندر ماهشهر فعلی. امتحانات ثلث اول را داده بوديم. دی ماه بود. ما در مدت يكی دو ساعت آماده و سوار قطار شديم. گرمای طاقتفرسای بندر ماهشهر […]
سال ششم ابتدايی بودم. يک روز از مدرسه برگشتم ديدم كه بیخبر رختخوابهای خانه، مقداری كيف و كتاب، بند و بساط را پيچيدند و گفتند كه برويم. كجا؟ بندر ماهشهر فعلی. امتحانات ثلث اول را داده بوديم. دی ماه بود. ما در مدت يكی دو ساعت آماده و سوار قطار شديم. گرمای طاقتفرسای بندر ماهشهر فعلی و هوای داغ اين بندر هيچوقت از ذهنم محو نمیشود. مدتی در آنجا ساكن بوديم. امتحان ثلث دوم و نهايی و ششم ابتدايی نظام قديم را هم در آنجا دادم. هوای داغ بندر ماهشهر، بهخصوص درماههای ارديبهشت و خرداد و بادی كه ميوزيد، زندگی را فلج میكرد. اينها مسيری بود كه ايشان انتخاب كرده بودند.
راوی: سعید شاهآبادی
نظرات