يکی از مطالبی که از شهيد شاهآبادی به خاطر دارم اين است که يک روز برای مشکل خودم به حاج آقا عرض کردم: «چه ساعتی به شما زنگ بزنم و با شما صحبت کنم؟» ايشان گفت: «ساعت 12 ـ 1 به بعد زنگ بزن.» گفتم: «حاج آقا، بعد از ظهر می فرمایيد يا نيمه شب؟» […]
يکی از مطالبی که از شهيد شاهآبادی به خاطر دارم اين است که يک روز برای مشکل خودم به حاج آقا عرض کردم: «چه ساعتی به شما زنگ بزنم و با شما صحبت کنم؟» ايشان گفت: «ساعت 12 ـ 1 به بعد زنگ بزن.» گفتم: «حاج آقا، بعد از ظهر می فرمایيد يا نيمه شب؟» گفتند: «نيمه شب.» گفتم: «آقا آن وقت استراحت شماست و وقت خوبی نيست من مزاحم شما بشوم.» گفت: «بنده اگر يک فردی که حاجتمند است و بتوانم کاری برای او انجام بدهم، همينقدر که از خواب شيرين بيدار بشوم و جواب او را پاسخ مثبتی بدهم يا يک دلداری به او بدهم يا فکری به او بدهم، جهتی به او بدهم و فکرش را آزاد بکنم و نيازمندِ تماس با من بوده، خداوند پاداش عجيبی به من میدهد.»
برای ايشان روز ـ ساعت ـ مکان ـ اصلاً مطرح نبود. چیزی مطرح نبود جز خدمت به خلق خدا.
راوی: امیرحسین واحدی
نظرات