اولین بار که ایشان را گرفتند و زندانی کردند، از من خواستند که به وسیلهای بتوانم ایشان را از این موقعیت نجات بدهم. دوستی داشتم که در فرهنگ همکار من بودند. آن روز، آن آقا معاون اول مجلس شورای زمان بودند. از آن دکتر خواستم که شما کاری انجام دهید. گفت من فردا میروم امریکا، […]
اولین بار که ایشان را گرفتند و زندانی کردند، از من خواستند که به وسیلهای بتوانم ایشان را از این موقعیت نجات بدهم. دوستی داشتم که در فرهنگ همکار من بودند. آن روز، آن آقا معاون اول مجلس شورای زمان بودند. از آن دکتر خواستم که شما کاری انجام دهید. گفت من فردا میروم امریکا، تو را به فردی معرفی میکنم که او نمایندۀ اول تهران است. خیلی عذر میخواهم، گفتم: «این چه جانوری است که من تهرانی نمیشناسمش و این نمایندۀ اول است؟!» گفت: «تو به این کارها کار نداشته باش.»
وقتی که رفتم پیش آن آقا، برای طرح برنامۀ آزادی برادرم نامهای به آن آقا نوشتم. در آنجا نوشتم: «عشق برادر من به آیتاللهالعظمی خمینی چه گناهی دارد؟ شاگرد اوست، از محضر او استفاده کرده، با روحیۀ او برخورد کرده و آشناست و علاقهمند به فکر و ذکر حرکت او. ولذا چه گناهی دارد؟ اگر گناهی است، باید برای کسانی نوشت که این تفکر و این وضعیت را صحه میگذارند، یعنی عاشق بودن فرد را قیمت نمیدهند، برای پیروی از یک انسان والا ارزش نمیگذارند.» در آنجا به من گفتند که بروم دیدن برادرم. رفتم دیدنشان. به او گفتم: «برادر، این تلاشهایی که کردیم برای این است که حداقل تو را نمیکشند، اما با زندان بایستی بسازی تا ببینیم خدا چه میخواهد.»
مرحوم حاج آقا مهدی در این جهت که زندان باشد هیچگونه نگرانی نداشت. تنها نگرانیاش ممکن بود این باشد که از تربیت کردن افرادی در خارج زندان محروم است. چرا که در مسجد رستمآباد، در این برهه کوتاه چند سالهای که او در آنجا بود، انصافاً باید گفت بهترین خدمت را به جامعۀ انقلابی ایران در این منطقه کردهاند. و این تازه حداقل کاری بود که ایشان انجام داده بودند.
راوی: برادر شهید- آیتالله نورالله شاهآبادی
نظرات