به خودمان که ثابت شد هيچ، به دنيای اطرافمان هم ثابت شد: آنچه داريم از معنويت جامعهمان داريم، از پاکی این بچهها. بچهای که سر تا پاي وجودش را شهوات گرفته بود، حالا ببين چطور عاشقانه به جبهه میرود. در عمليات والفجر، قبل از عمليات، اين بچههای کم سن و سال جز[1] میزدند که «چرا […]
به خودمان که ثابت شد هيچ، به دنيای اطرافمان هم ثابت شد: آنچه داريم از معنويت جامعهمان داريم، از پاکی این بچهها. بچهای که سر تا پاي وجودش را شهوات گرفته بود، حالا ببين چطور عاشقانه به جبهه میرود. در عمليات والفجر، قبل از عمليات، اين بچههای کم سن و سال جز[1] میزدند که «چرا عمليات انجام نميشود؟ چرا دستور عملیات اجرا نمیشود؟ چرا فرمان صادر نمیشود؟» شبهای جمعه دعا میخواند، گريه میکند، ناله میکند.
مخصوصاً در عمليات والفجر، که همهشان معتقد بودند: «عمل خيلی خطرناک است، شايد صد هزار شهيد بدهيم و مشکل راه زياد است.» و راستی هم با اين تعبير که راه امام حسین (سلاماللهعلیه) است و فقط خون حسينی میتواند بازش کند. جوانی با اين فکر، که میداند میرود و برنمیگردد و عشقش به شهادت است، در آن دل شب، آن جوان، با آنکه تمام وجودش خواسته و تمام وجودش شهوت است، حالا سرش را روی خاکهای بيابان گذاشته و دارد مناجات میکند. بدانيد ما هر چه داريم از اينها داريم.
بخشی از سخنرانی شهید شاهآبادی دربارۀ ماه مبارک رمضان
[1] ناله و زاری کردن
نظرات