از جمله سفرهایی که در جبهه خدمت ایشان بودیم، بعد از فتح حاج عمران به اتفاق ایشان حرکت کردیم و به سمت حاج عمران شهرهای غربی را یکی پس از دیگری پشت سر میگذاشتیم. موقعی که میخواستیم از سنندج به سمت حاج عمران برویم، خیلی از برادرانی که مسئول بودند، به واسطه ناامنی جادهها ما […]
از جمله سفرهایی که در جبهه خدمت ایشان بودیم، بعد از فتح حاج عمران به اتفاق ایشان حرکت کردیم و به سمت حاج عمران شهرهای غربی را یکی پس از دیگری پشت سر میگذاشتیم. موقعی که میخواستیم از سنندج به سمت حاج عمران برویم، خیلی از برادرانی که مسئول بودند، به واسطه ناامنی جادهها ما را بر حذر میداشتند که برویم، ولی ایشان گفتند ما سعی میکنیم قبل از غروب خودمان را برسانیم به منطقه، شما نگران نباشید. ما حرکت کردیم و به سمت حاج عمران رفتیم. قبل از رسیدن به مقصد، یکی از برادرانی که قبلاً با ما در کمیته آشنا بود، ما را دید و متوقف کرد و تأکید کرد این جاده خطرناک است، شما تشریف نبرید. آقا فرمودند نه، انشاءالله خطری نیست و ما میرویم.
بالآخره ما رفتیم و به آن منطقه که رسیدیم و شب را در سنگر بچههای تخریب تیپ سیدالشهداء علیهالسلام گذراندیم و سراغ حاج محمود نوریان، معروف به عبدالله نوریان که فرمانده تخریب تیپ سیدالشهداء بود، را گرفتیم. ایشان در مأموریتی به اهواز تشریف برده بودند و نتوانسته بودیم ایشان را ببینیم. آقا به مسئولان آن قسمتی که برادران رزمنده بودند گفتند من میخواهم به قسمتی که بچهها تازه فتح کردهاند بروم و با آنها حال و احوال بکنم. باز هم ایشان را نهی میکردند که شما تشریف نبرید، تازه آنجا فتح شده، امکان پاتک هست و…، ولی ایشان هم گفتند عیبی ندارد، شما ما را هم مثل خودتان رزمنده حساب کنید و اجازه بدهید ما برویم. ما آمدیم و به همان منطقهای رسیدیم که بچهها فتح کرده بودند و هنوز هلیکوپتری که برادرها زده بودند و در آنجا سقوط کرده بود، در حال سوختن بود.
رسیدیم به آن منطقه و چون تقریباً با حدود ده نفر به آن ارتفاع رسیدیم و از آن طرف هم دید داشتند، بعثیها شروع کردند به شلیک خمپاره. ما رفتیم به پناهگاه و مدتی نشستیم. بعد آقا فرمودند شما رزمندههایتان تا کجا هستند؟ سنگرهای جلویی را نشان دادند. آقا فرمودند من حتماً باید بروم دست و بازوی بچهها را ببوسم و بعد برگردم. برادران رزمنده گفتند آقا با این لباس روحانیت اینطوری شما بخواهی بروی الآن صدام اینجا را جهنم میکند. یادم هست ایشان فرمودند من اینجا از شما تقلید میکنم، الآن اینجا چه کار کنم که بروم آن جلو دست و بازوی بچهها را ببوسم، خسته نباشید بگویم و برگردم.
گفتند یکی از مسائل اصلی نظامی استتار است. گفت خب بسمالله، یک دست لباس برای من حاضر کنید با یک کلاه آهنی و یک پوتین. ایشان قبل از من، بهسرعت لباسهایش را عوض کرد و لباس نظامی پوشید و کلاه آهنی سرش، پوتین هم پایش. فقط جهت را به ما نشان دادند و بهاتفاق دویدیم. رفتیم تا سنگرهای جلو و با اینکه بهسرعت میرفتیم، برادران دیگر نگران بودند. بچهها درست میگفتند. بلافاصله آنها هم شروع کردند به تیراندازی. بههرحال ما رسیدیم به اولین سنگر. ایشان رفتند با رزمندهها حال و احوال کردند. دست و بازوی رزمندهها را بوسیدند و خداقوت گفتند. خیلی خوشحال بودند که رسیدند آنجا. بعد از این عملیات سنگین اولین کسانی که رسیدند آنجا و به بچهها خسته نباشید میگفتند ما بودیم.
به همان سرعت برگشتیم. برادران از همان کمپوتهای اهدایی برای آقا باز کردند. ایشان گفتند فقط به اندازه برطرفشدنِ خشکی دهان برمیدارم. و یکیدو جرعه از آب کمپوت بیشتر نخوردند و گفتند حرکت. به همان سرعت هم لباسهایشان را عوض کردند و گفتند خب اگر جهت دیگری هست، به من راهنمایی کنید برویم. دوباره هی میخواستند جلوگیری بکنند، ولی نتوانستند. به تپۀ دیگری رفتیم و ایشان در مسیر با رزمندهها دیدهبوسی کردند و خسته نباشید گفتند و از مأموریت برگشتیم.
راوی: مجتبی رحیمیان (شاگرد شهید)
نظرات