مگر آن‌ها فرزند من نیستند؟

مگر آن‌ها فرزند من نیستند؟
6 خرداد 1402
81 بازدید

یکی از برادران ما به نام آقا مجید، دو سال قبل از شهادت مرحوم پدرمان، در سن 15 سالگی از دنیا رفتند. آقا مجید را در بهشت زهرا سلام‌الله‌علیها دفن کردیم. آقای دکتر نوریان که الآن رئیس هواشناسی هستند[1]، آن‌موقع استاندار لرستان بودند. گفتند که در بهشت زهرا پدر من به ایشان گفتند که خب […]

یکی از برادران ما به نام آقا مجید، دو سال قبل از شهادت مرحوم پدرمان، در سن 15 سالگی از دنیا رفتند. آقا مجید را در بهشت زهرا سلام‌الله‌علیها دفن کردیم. آقای دکتر نوریان که الآن رئیس هواشناسی هستند[1]، آن‌موقع استاندار لرستان بودند. گفتند که در بهشت زهرا پدر من به ایشان گفتند که خب حرکتمان کِی است؟ آخر قرار بود 50 شهید را در خرم‌آباد تشییع کنند و شهید شاه‌آبادی هم برای سخنرانی بروند. آقا مجید خیلی مورد علاقه پدر ما بود؛ یعنی به طور ویژه پدر او را دوستش داشت و در حادثه‌ای از دنیا رفت و غرق شد. آقای نوریان می‌گوید وقتی فوت آقا مجید اتفاق افتاد، من به لرستان و خرم‌آباد زنگ زدم که پسر آقا مرحوم شده و لذا شما منتظر آ قا نباشید و یک فکری برای خودتان بکنید. به آقا هم چیزی نگفتم و تصورم این بود دیگر.

آقا مجید را که دفن کردیم، در بهشت زهرا آقا به من گفتند: «کِی برویم؟» گفتم: «آقا کجا برویم؟» گفتند که مگر قرار نیست به خرم‌آباد برویم، به مردم قول دادیم. گفتم: «آقا شما الآن ختم دارید، فرزندتان از دنیا رفته. گفتند که مگر آن‌ها فرزند من نیستند؟ دیگر من هر چه به آقا گفتم که من به آن‌ها خبر دادم، گفتند: «نخیر، می‌رویم.» بعد راه افتادیم با آقا رفتیم و به من هم گفتند که آنجا نگویی که چه شده! اما من قبلاً به خرم‌آباد گفته بودم.

آقا رفتند و سخنرانی کردند و مجری برنامه که خبر داشت، ‌بعد از برنامه خودش اعلام کرد که آقا پسرشان مرحوم شده، الآن از بهشت زهرا می‌آیند، قبل از مراسم ختم راه افتادند تا اینجا برای مراسم خاکسپاری شهدا برسند. دیگر مردم ریختند و احترام کردند. به هر حال، ایشان یک‌چنین احساسی به بحث جنگ و رزمندگان و شهدا و تشییع جنازه شهدا داشتند که واقعاً برای ما فراموش‌نشدنی است.

راوی: حجت‌الاسلام سعید شاه‌آبادی

[1]  در زمان نقل این خاطره

برچسب‌ها:, , , ,