وثوق برای خودش یکپا جلاد بود و از جمله کارهایی که کرد، یکی این بود که در تجریش پسر جوانی را که «مرگ بر شاه» گفته بود کشته و بعد به خانه رفته و به نامزدش گفته بود: «این هشتمین نفری است که کشتهام!» البته عاقبت مردم این جانی را گرفتند و به سزای اعمالش […]
وثوق برای خودش یکپا جلاد بود و از جمله کارهایی که کرد، یکی این بود که در تجریش پسر جوانی را که «مرگ بر شاه» گفته بود کشته و بعد به خانه رفته و به نامزدش گفته بود: «این هشتمین نفری است که کشتهام!» البته عاقبت مردم این جانی را گرفتند و به سزای اعمالش رساندند. یعنی نامزد وثوق حالش منقلب میشود و به بهانه میوه گرفتن به بیرون میرود و از سبزیفروشی به کمیته جماران زنگ میزند و میگوید که وثوق توی خانه است. مأموران میآیند و وثوق را میگیرند و میبرند و یک مأمور را هم میفرستند به دنبال شهید شاهآبادی. آیتالله شاهآبادی رفته و دیده بودند که وثوق را در کمیته به درخت چنار بستهاند، گفته بودند بازش کنید. او در داخل دفتر به کشتن هشت نفر جلوی چشم من و شهید شاهآبادی اعتراف کرد؛ خیلی راحت؛ مثل اینکه مرغ را سربریده! وثوق را به اوین بردند. آنجا هم خیلی راحت گفت که هر هشت نفر را خودم کشتهام و بالآخره او را به سزای عملش رساندند.
راوی: احمد عرفاتی
نظرات