در داخل خانه هم برای من، هم برای مادرم هر روز با یک خلاقیت و ابتکار آموزشی داشتند. ایشان در خانه ما جایگاه خاصی داشتند. از من میخواستند دعاهای مختلف ماه رجب و شعبان را حفظ کنم. با خودم فکر میکردم که «خب چه لزومی هست وقتی کتاب و مفاتیح هست، آنها را باز میکنیم […]
در داخل خانه هم برای من، هم برای مادرم هر روز با یک خلاقیت و ابتکار آموزشی داشتند. ایشان در خانه ما جایگاه خاصی داشتند. از من میخواستند دعاهای مختلف ماه رجب و شعبان را حفظ کنم. با خودم فکر میکردم که «خب چه لزومی هست وقتی کتاب و مفاتیح هست، آنها را باز میکنیم و می خوانیم دیگر.» اما بعد از اینکه حفظ میکردم، میفهمیدم حالا تازه میتوانم با عمق این عبارات، ارتباط برقرار کنم. این انگار یک سیاست بود که من این ادعیه را حفظ کنم و بعد که خوب با این کلمات آشنا شدم، به ریشۀ کلمات و بعد تازه به دنیایی از معرفت راه باز میشد. شاید اینها برای ما با شوخی و قصه و داستان توأم بود، اما به یک بحث عرفانی و معرفتی تبدیل میشد. افسوس که من درنیافتم این نعمت را، ولی واقعاً ایشان تلاش کردند و سنگ تمام گذاشتند.
راوی: دختر شهید
نظرات