در هوایت بی‌قرارم روز و شب

در هوایت بی‌قرارم روز و شب
17 اردیبهشت 1402
43 بازدید

زماني كه پدر دستگير مي‌شدند و از ايشان بي‌خبر بوديم، هفته‌ها و ماه‌ها طول مي‌كشيد. گاهي اوقات آزادي تا دستگيري بعدي به 48 ساعت هم نمي‌رسيد! برادر ديگرمان، آقا وحيد، كه الان برادر عزيز من هست، در سال 57 و 58 سه‌چهارساله بود. ايشان گوشي اف‌اف را برمي‌داشت، مثل تلفن با آقاجانش خيالي حرف مي‌زد. […]

زماني كه پدر دستگير مي‌شدند و از ايشان بي‌خبر بوديم، هفته‌ها و ماه‌ها طول مي‌كشيد. گاهي اوقات آزادي تا دستگيري بعدي به 48 ساعت هم نمي‌رسيد! برادر ديگرمان، آقا وحيد، كه الان برادر عزيز من هست، در سال 57 و 58 سه‌چهارساله بود. ايشان گوشي اف‌اف را برمي‌داشت، مثل تلفن با آقاجانش خيالي حرف مي‌زد. همۀ خانواده منقلب مي‌شدند.

والدۀ شهيد شاه‌آبادي هم آنقدر در فراق فرزندش گريه مي‌كرد كه هر دو چشمش نابينا شد. موقع خدمتش در سال 58، چند ماه بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، نابينای  مطلق بود. تمام زجري كه كشيد در گريه و زاري‌هايي بود كه در فراق فرزند‌شان در سال‌هاي 52 تا 57 كشيدند. آزادي ايشان چند روز قبل از دوم بهمن بود. یعنی تا آخرین روزهای تحقق انقلاب نیز درگیر زندان بودند و مدام نگران نبودن پدر بودیم.

راوی: سعید شاه‌آبادی

برچسب‌ها:, , ,