با هم به مدرسه میرفتیم و همۀ اخوان، یعنی آقایان حاج محمد، حاج حسن، بنده، حاج روحالله، حاج مهدی، حاج نصرالله و اخویزادههای همسن ما در مدرسه بودند. دوران دبستان که تمام شد، موقعیت سنی ما نزدیک به سن تکلیف میشد. زمانی که مرحوم ابوی تشخیص دادند ما به دورۀ تکلیف رسیدهایم، امکاناتی را که […]
با هم به مدرسه میرفتیم و همۀ اخوان، یعنی آقایان حاج محمد، حاج حسن، بنده، حاج روحالله، حاج مهدی، حاج نصرالله و اخویزادههای همسن ما در مدرسه بودند. دوران دبستان که تمام شد، موقعیت سنی ما نزدیک به سن تکلیف میشد. زمانی که مرحوم ابوی تشخیص دادند ما به دورۀ تکلیف رسیدهایم، امکاناتی را که هر خانوادهای برای ادامۀ زندگی به فرزندانش اختصاص میدهد، قطع کردند. برای اینکه ایشان میگفتند: «شما دیگر مکلف هستید. اگر در سلک خدمتگزاران ساحت مقدس آقا امام زمان (عجلاللهفرجه) هستید، منِ روحانی خرجتان را میدهم. اما اگر نیستید، خودتان باید خرجیتان را به دست آورید.»
ما كلاس دوم سوم دبیرستان بودیم كه از مدرسه بیرون آمدیم. حاجآقا مهدی هم میخواست برود سال اول دبیرستان که ایشان هم درس را كنار گذاشت. شاید بعضی از ما نیز علاقهمند بودیم به اینکه لباس غیر روحانی داشته باشیم، برای اینکه محیط زمان رضاخانی آنقدر برای روحانیت تنگنا فراهم کرده بود که عشق و علاقه به روحانی شدن حتی در خانوادههای روحانی كمتر وجود داشت؛ چون شرایط خیلی سخت بود. در نتیجه، پدرم با این شیوۀ تربیتیشان، شش تن از بچههای خود را به لباس روحانیت ملبس کردند؛ یعنی هم تشویق عملی و ترغیب، و هم منع از اینکه غیر روحانی بشوند و این، نوعی مبارزه با دستگاه رضاخانی بود.[1]
راوی: برادر شهید- آیتالله نورالله شاهآبادی
[1] مصاحبه با آیتالله نورالله شاهآبادی
نظرات