اصلاً از شهادت استقبال میکرد و در تمام زندگیاش آماده بود برای شهادت. تمام تلاشها و فعالیتهایی که میکرد، نشان میداد که تا مرز شهادت هم پیش میرود. درواقع برايش مسئلهای است که به آن اشتیاق دارد و هیچ نگرانی و واهمهای از این مسئله ندارد. این است که این خاطرات درواقع مؤید همین نکتهای […]
اصلاً از شهادت استقبال میکرد و در تمام زندگیاش آماده بود برای شهادت. تمام تلاشها و فعالیتهایی که میکرد، نشان میداد که تا مرز شهادت هم پیش میرود. درواقع برايش مسئلهای است که به آن اشتیاق دارد و هیچ نگرانی و واهمهای از این مسئله ندارد. این است که این خاطرات درواقع مؤید همین نکتهای است که به نظرم میآيد.
یک دفعه ما با همدیگر داشتیم میرفتیم به قم، بین راه تهران و قم وقتی با هم میرفتیم، یک ماشین بنزی بود. یادم نیست، اما جلوي ماشین یک نفر نشسته بود، راننده بود. یک نفر هم بغل دست راننده نشسته بود و ما دو نفر عقب ماشین بودیم. ایشان از آنجایی که خیلی فعال و پرکار بود، شبها خیلی کار میکرد و شب قبل هم خیلی کم خوابیده بود. بین راه دلش میخواست که مختصری چرت بزند و یک استراحت کند و خستگیاش را درکند. دیدم همانطور که عقب ماشین نشسته بود، سرش را گذاشت روی زانوی ما و خواست استراحت بکند.
من همانطور که سرشان روی زانوی من بود و آن چهره نورانیشان را نگاه میکردم، به نظرم آمد که مزاحی بکنم، بهشان گفتم: «آقای شاهآبادی، این چهره نورانی تو، این محاسن زیبای تو خیلی برای شهادت جان میدهد!» گفتند: «انشاءالله يک چنين سعادتی نصیب ما بشود.» درواقع از این جمله مزاحی که ما داشتیم، ایشان به عنوان یک دعا و یک خواستهای که مراد و منظورش باشد تلقی کردند و گفتند که خدا کند اینطور بشود.
اما شهادت ایشان همه ما را متأثر کرد و چون یک برادر بسیار خوبی را که در سنگر مجلس، در سنگر مبارزات، در سنگر انقلاب، در سنگر جبهه، در دفاع از ارزشهای انقلاب داشتیم، چنین نیروی با ارزشی را دیدیم که دیگر از دست ما رفت و این مایه تأسف و تأثر ما بود.[1]
راوی: مرحوم آیتالله موحدی ساوجی
[1] سرگذشتپژوهی، مصاحبه با آیتالله موحدی ساوجی
نظرات