روزی بود که به اتفاق مادربزرگم، که برادرزاده والد معظم شهید شاهآبادی بود، به منزل ایشان رفتیم. بعد از لحظاتی که در مجلس نشسته بودیم، مرحوم آیتاللهالعظمی شاهآبادیِ بزرگ به فرزندشان جناب آقای مهدی شاهآبادی فرمودند: «آقا مهدی، پسر عمویتان را امتحان کنید ببینید چی خوانده و چقدر میداند.» مرحوم شهید شاهآبادی من را به […]
روزی بود که به اتفاق مادربزرگم، که برادرزاده والد معظم شهید شاهآبادی بود، به منزل ایشان رفتیم. بعد از لحظاتی که در مجلس نشسته بودیم، مرحوم آیتاللهالعظمی شاهآبادیِ بزرگ به فرزندشان جناب آقای مهدی شاهآبادی فرمودند: «آقا مهدی، پسر عمویتان را امتحان کنید ببینید چی خوانده و چقدر میداند.» مرحوم شهید شاهآبادی من را به اتاقی بردند و پرسیدند: «در قم به چه درسی اشتغال دارید؟» عرض کردم چون تازه وارد قم شدهام «جامع المقدمات» را تمام کردهام و مشغول خواندن «سیوطی» هستم. ایشان سؤالی فرمودند که من در پاسخشان شعر مربوط به سؤال را خواندم. شهید بسیار خوشحال شدند. با عجله خدمت آقا رسیدند و عرض کردند: «آقا جان! آنچه خوانده فهمیده و خوب به درسش توجه دارد.»
راوی: حجتالاسلام قریشی
نظرات