زمانی كه ایشان را به بانه تبعید كردند، بعد از رفتن ایشان به بانه، تصور میكنم حدود یك ماه بعد من با خانواده خدمت ایشان رسیدیم. قرار شد كه من منزل پدرم در بانه بمانم و بقیه برگردند. یعنی مدتی من با ایشان در بانه تنها بودیم، حدود بیش از یك ماه. در مدت برخوردهای […]
زمانی كه ایشان را به بانه تبعید كردند، بعد از رفتن ایشان به بانه، تصور میكنم حدود یك ماه بعد من با خانواده خدمت ایشان رسیدیم. قرار شد كه من منزل پدرم در بانه بمانم و بقیه برگردند. یعنی مدتی من با ایشان در بانه تنها بودیم، حدود بیش از یك ماه. در مدت برخوردهای ایشان با توجه به اینكه من تنها فردی بودم كه همخانۀ ایشان بودم، برخوردهای پدر بسیار بهیادماندنی، محبتآمیز و دلنشین و از طرفی سازنده و رشددهنده بود. بسیار تلاش میكردند. هرچند خیلی كار داشتند، خیلی با اهل تسنن ارتباط داشتند. ارتباطشان وقتگیر بود و تا نیمههای شب، شاید تا صبح با افراد ارتباط داشتند.
امكانات آنجا نیز خیلی كم بود. ما دو اتاق بیشتر نداشتیم و یك اتاق بسیار سرد بود. این محبت ایشان را من فراموش نمیكنم كه در آن اتاق سرد برای من با آن امكانات فكری و فنی كه داشتند یك مكان گرمی را فراهم میكردند. برای من برنامهریزی میكردند. مطالعاتی را در نظر میگرفتند و مرتب به من سر میزدند. در عین حال در آن اتاق جلسهای را اداره میكردند. از طرفی در این ایام برای من وقت گذاشتند. مدتی زبان انگلیسی، زبان عربی و آیات و روایات را و همچنین دعا را خیلی تأكید داشتند. خیلی تلاش داشتند كه من فرصتها را از دست ندهم و بیاموزم. وقت واقعاً غنیمت است. خود ایشان از میزان تلاشی که كردند، در این عمری كه داشتند و اثراتی كه به جای گذاشتند نشاندهندۀ اهمیت ایشان به مسئلۀ وقت است. در این دوران کوتاه همراهی با پدر من خیلی این را درك كردم. سعی كردند بسیاری از زمانهای ریز را پر كنند و برنامه داشته باشند و مرا دعوت كنند به ورزش و برنامهریزی و نظم داشتن. یك زندگی اگرچه كوتاه ولی پرخاطره و مفید.
راوی: دختر شهید
نظرات